زیست در آمریکا یا یک کشور اروپایی برای چه کسانی خوب است؟

اول دانشمندان و علاقمندان به علم که کشفیات و تحقیقات علمی مباهی و مبتهجشان می کند. من نام آنها را صاحبان دید لوله تفنگی گذاشته ام که دنیا را از لابلای متون مقالات عمیق علمی به ویژه در حیطه علوم پایه می بینند.

دوم کسانی که به دنبال زندگی شخصی مرفه و بی دغدغه ای هستند برای این که از زندگی بهتری نسبت به کشور مادر برخوردار شوند اقدام به مهاجرت می کنند. با توجه به این که بسیاری از کسانی که اقدام به مهاجرت می کنند از لحاظ سطح سواد و هوش و پایگاه اجتماعی اقتصادی در وضعیت مناسبی به سر می برند و با توجه به این که عموما در کشور مادر بی توجهی عمده ای به این قشر از افراد می شود در کشور دیگر شأن اجتماعی و شغلی اشان رعایت شده و از لحاظ اقتصادی نیز در وضعیت نسبتا خوبی قرار می گیرند.
سوم گروهی که با فرهنگ عمومی جامعه ی ایران یا فرهنگ حکومتی آن خود را ناسازگار می یابند و ترجیح می دهند در جامعه ای زندگی کنند که حس می کنند تطابق بیشتری با روحیات و افکار و باورهای آنها داشته باشد، از آزادی اجتماعی برخوردار باشند و بتوانند آن گونه که دوست دارند در جامعه بپوشند و حشر و نشر داشته باشند.
چهارم گروهی که از لحاظ سیاسی تفاوت عمده ای با حکومت دارند و فشار سیاسی را نمی پذیرند و یا امنیتشان دچار مساله شده است و این مساله به ویژه پس از انتخابات 22 خرداد عده ی بیشتری را در برگرفته است.

در واقعیت مجموعه ای از هر کدام از حالات فوق در یک فرد ممکن است وجود داشته باشد و هیچ کدام از این چهار حالت به طور خالص وجود نخواهد داشت.
البته از بین همه ی اینها کسانی هم هستند که علی رغم ناملایمتی های بسیار، برای تاثیر بر جامعه ی ایران در وطن مانده اند. اینها همانها هستند که امید به تغییر و بهبودی را هنوز حفظ کرده اند. در واقع تعادلی بین تحمل فرد و امیدش برای تغییر و تاثیر و فشاری که وارد می شود وجود دارد که بسته به این که کدام طرف این معادله سه متغیره وزن بالاتری داشته باشد فرد را ناگزیر به انتخاب بین ماندن یا رفتن می کند. هر چند عمده ی آنها که بار سفر بر می بندند و جلای وطن می کنند تا به اندازه ی زیادی از تحول مثبت و تغییرات در جامعه ی مادر ناامید شده اند.

وای به حال جامعه ای که در آن ساندویچ فروش بیش از شاعر پول داشته باشد


با دوستی صحبت می کردم مثالی زدم که می خواهم آن را با شما باز گویم. در هر جامعه ای مجموعه ای از سرمایه های مادی وجود دارد اعم از نقدی یا غیر نقدی یا به قولی دیگر منقول و غیرمنقول. حدس بیشتر ما هم این است که این بهره مندیها در کشور ما عمدتا در دست کسانی غیر از فرهیختگان جامعه است. منظورم از فرهیختگان، نویسندگان، شاعران، هنرمندان، اساتید و به طور کلی اهالی علم و فرهنگ است. حتی مساله سر میزان بهره مندی هم نیست بسیاری از اینان حتی برای تامین معاش ماهانه خود نیز با مشکل مواجهند. آیا شما هم مثل من بر این باورید که اگر سرمایه های نقدی و غیرنقدی جامعه در دست اینان بود جامعه ی ما اوضاعی به مراتب بهتر داشت؟
چه کنیم که نقاط تجمع سرمایه های مادی نقدی و غیرنقدی به این سمت متمایل شوند؟ شما چه راه حلهایی دارید؟ آیا اساسا هیچ وقت به این موضوع فکر کرده اید؟
من که به هیچ وجه سودای این را ندارم که در یک انقلاب اقتصادی و نگرشی انقلابی با توسل به زور اموال آن پولدارها را بگیریم و به این اقشار بدهیم. بعید می دانم که نه شما و نه خود این فرهیختگان هم به چنین کاری راضی باشید. پس راه حل چیست؟ چه کنیم که بازتوزیعی در ثروت صورت بگیرد که این بار در گردش مالی جامعه غبار ثروت بر جامه ی این قشر بیش از پیش بنشیند؟
برای جذب ثروت باید نخست محصولی داشت یا محصولی را دست به دست کرد یا خدمتی ارایه کرد یا خدمتی را برای دیگری واسطه گری کرد. محصول باید در درجه اول خریدار (مشتری) داشته باشد. این محصول می تواند یک ایده باشد یا فکر یا محصولی و یا خدمتی نهایی شده. و مورد نیاز یا خواسته ی مشتری باشد.
به خوبی اطلاع رسانی شده باشد و نیز مشتری راهی به جز خرید و پرداخت پول برای تامین خواسته خود نداشته باشد.
حال در این چرخه کدام شرط وجود ندارد که باعث می شود بخشی از گرد ثروت بر پیراهن فرهیختگان ننشیند؟ محصولی قابل ارایه ندارند یا دارند و جامعه اطلاعی از آن ندارد یا جامعه نیازی به آن محصول ندارد یا عده ای که خود فرهیخته نیستند به ثمن بخس می خرند و گزاف می فروشند؟ یا جامعه محصول را نیاز دارد، تهیه هم می کند اما بابت آن پولی حاضر نیست به تولیدکننده اش بپردازد یا حاضر است اما راههای پرداخت مسدود است؛ مثلا تولید کننده جلای وطن کرده است، تحت کنترل است، حسابش مسدود است، یا این که اصلا جامعه دوست ندارد به این گونه محصولات پول بپردازد یا تولیدکننده حاضر نیست بابت آن پول بگیرد؛ مثلا تصور این که بدون پول ساندویچ بخوریم محال است، اما تصور این که کاریکاتوری را ببینیم اما بابت آن پولی ندهیم محال نیست، خواندن و داشتن مقاله ای که ساعتها وقت صرف تولید آن شده است بدون پول امری عادی است اما خورش قیمه سه هزار تومانی رو بدون پرداخت پول محال است بتوان خورد و ...
آیا می توان امید داشت جمعی تشکیل شود که برای خواندن تحلیل، دیدن کاریکاتور، شنیدن یک قطعه موسیقی، خواندن یک شعر هزینه های آن را به نحوی بپردازند که واقعا بخش اعظم آن به دست تهیه کننده ی اثر برود؟

چگونه جامعه ی قوی داشته باشیم؟

دفاع من از فعالیتهای اجتماعی در عمق جامعه به منظور قوی تر کردن بدنه جامعه است.
ایده ی اصلی بحث من ناظر به این مطلب است که در جوامع غربی این دولت نیست که به جامعه می رسد؛ جامعه خود به داد همدیگر می رسد و در نتیجه شاهد یک جامعه قوی هستیم اما در کشور ما همه منتظریم که لقمه نانی با زحمت یا بی زحمت از دست دولت بگیریم. منتظریم دولت بیاید به بی پناهان؛ آسیب دیدگان؛ محرومان؛ کودکان کار؛ زنان بی سرپرست؛ دختران فراری؛ مردان و زنان معتاد؛ در راه ماندگان؛ سیل زدگان؛ زلزله زدگان و ..... (حرکت مرحوم غلامرضا تختی در کمک به زلزله زدگان بویین زهرا را بزرگترها کاملا به خاطر دارند) کمک کند یا سازماندهی کند. اما در قدیم این طور نبود هیئتهای مذهبی؛ خانم جلسه ای ها؛ صغرا خانم و کبرا خانم دور هم جمع می شدند و برای دختران دم بخت، پسران جویای کار و غیره کاری می کردند. گل ریزون ها رو که یادمون نرفته. الان همه رو از کارکرد اصلی خودشون انداخته ایم جایگزین خوبی هم نکرده ایم. می گویم بجنبیم وقت تنگ است.
البته در تکمیل عرایضم بگویم که این بحث نحوه ی زیست فراختر و فراتر از تشکیل گروههای مددیاری اجتماعی است. در واقع پی افکندن نظمی دیگر در روابط اقتصادی، اجتماعی است که اقتضائات خودش را دارد و پیامدهای خودش را. مثلا جامعه اینترنتی با جامعه ماقبل اینترنت یا جامعه ای با موبایل فراگیر متفاوت با جامعه بدون آن است. به زودی تغییرات دیگری از راه می رسند و امکاناتی بیشتر. من فکر می کنم که باید از ظرفیتهای آن لاین برای ایجاد جامعه ای با افراد به هم پیوسته، هم هدف و همراه، برای تغییرات در نحوه ی زیست استفاده کنیم. مثلا جامعه ی رعایت کنندگان حقوق نشر (کپی رایت) رو ایجاد کنیم با این شرط که تولید کنندگان نیز، قیمتهای خود را با قدرت خرید مصرف کنندگان تطابق دهند. موسیقی یا کتاب یا فیلم یا مقاله یا .... به قیمتی باشد که فردی با متوسط با درآمد چهار صد هزار تومان در ماه هم بتواند در حد معقولی کتاب بخواند، موسیقی گوش کند و فیلم ببیند، از مقاله علمی یا روزنامه ای بهره بگیرد یا طنز و کاریکاتور ببیند و یا از نرم افزاری استفاده کند. آن چه که من نحوه ی زیست می گویم عمدتا بر نحوه ی زیستی اقتصادی (با نادیده انگاشتن دولت و منتظر اقدامات دولتی نبودن) متکی است که تبعات فرهنگی اجتماعی و در دراز مدت سیاسی خواهد داشت.

برای تغییرات پایدار، نحوه ی زیست مردممان را عوض کنیم

نوشتم: دست در دست هم دهیم به مهر ... میهن خویش کنیم آباد. دوستم نوشت:
میهن خویش کنیم آباد...؛اما چگونه؟
 
بنده:
نحوه ی زیست مردممان را عوض کنیم. همه ی همت برخی شده است تغییر قدرت و نظام سیاسی. الان بیش از هر زمان نقش موثر کارگزاران و تکنوکراتها را در تغییر ذایقه و نحوه ی زیست مردم می فهمم
 
دوست:
آیا تغییر قدرت سیاسی و یا اصلاح قدرت سیاسی؛ مقدمه ای بر تغییر سایر امور نیست؟ یا بالعکسش درسته؟
 
 بنده:
واقعیت اینه که همه چیز به همه چیز مربوط است و دقیقا رابطه علت و معلولی نمی شه براشون تصور کرد حالا چه علت رو اصلاح قدرت سیاسی بگیریم یا تغییر سایر امور رو علت تغییر قدرت سیاسی تلقی کنیم. در واقع یه دیالکتیک (رفت و برگشت) بین اینها برقرار است. اما در حالتی که تغییر قدرت سیاسی سخت است، می توان برای اصلاح امور از تغییر نحوه ی زیست شروع کرد که مطمئنن نسبت به تغییر قدرت سیاسی پایاتر و اثراتش ماندگارتر است.
 
دوست:
چگونه در نحوه زیستمان تغییر ایجاد کنیم؟ آیا باید باورهای فکریمان را ابتدا تغییر دهیم و یا خیر؟
 
بنده:
باورهایمان تغییر یافته است البته باورها سطوح مختلف دارند از نظری محض تا آنها که به عمل نزدیکترند. اما می دانی مساله را در کجا می بینم. با اینکه باورمان تغییر یافته تولیدات متناسب با آن نداریم. در کل چشمه خلاقیتمان خشکیده است و خلاقیت را امری متعالی فرض می کنیم که در اختیار عده ای خاص است. در واقع مولد نیستیم تولیدمان کم است محصول نداریم. به باور من باید تا می توانیم در هر زمینه تولید کنیم. تولید قابل نشر، قابل عرضه و هر چه ماندگارتر بهتر
 
دوست:
بنظر شما خلاقیت افراد به چه عواملی ارتباط داره؟ چگونه میتوان خلاقیت را فعال نمود؟
 
بنده:
من به همه عوامل موجد خلاقیت احاطه ندارم. می دانم که ساختارهای اجتماعی، ساختارهای فکری، آموزش دوران کودکی و بسیاری بسیاری چیزهای دیگر موثر است. ولی واقعا فکر می کنم که باید از خودمان شروع کنیم منظور من از خلاقیت آن نگاه متعالی نبود. منظورم تولید بود. ایجاد کردن به قول معروف یک کاری کردن. بیکار ننشستن. محصول نوشتاری، موسیقایی، کلیپ، مقاله یا هر چیز دیگر تولید کردن و نشر دادن. جریانهایی که در سالهای اخیر با تکیه بر تقویت اراده و اعتماد به نفس و امثالهم شروع شده است کاری درخور ستایش بوده است. مسوولیت و وظیفه در قبال هستی و دیگران را خاطر نشان کرده است و مسولیت وضعیت را بر گردن گرفتن را ترویج کرده است.
اما از میان این تولیدات آن ها را که به گمان من در شیوه ی زیست ما تاثیر بیشتری دارند را من بهتر می دانم. مثلا همین موبایلها که آمد اینترنت که آمد چقدر در نحوه ی زیست تاثیر گذاشت دیگر نمی توان به عقب برگرداند.
 
 دوست:
چه کنیم که توليدات احتمالی ما را به عقب هدايت نکنه و باعث پيشرفت در نحوه زیستنمون بشه؟
 
 بنده:
مثلا کدوم تولید احتمالی ما رو به عقب هدایت کرده است؟
اما فارغ از جواب این سوال؛ هر نحوه ی زیستی را که ما تصور آن را داشته باشیم اقتضائات خاص خودش را خواهد داشت و ما با استفاده از شرایط موجود و امکانات موجود باید مسایلِ سر راه رسیدن به آن نحوه ی زیست را حل کنیم و برای مراحل مختلف رسیدن به آن تولیدات مطابق با آن را داشته باشیم. مثالی می زنم. مثلا یکی از مسایل این است که افراد کتاب نمی خوانند یکی از دلایل آن این است که مثلا کتاب برای عده ای گران است خب دنبال راهی بگردیم که کتاب ارزان تولید کنیم.
یا مثلا نویسنده از کتاب بهره ای نمی برد و همیشه نویسنده و مترجم و شاعر گرسنه اند اما بالعکس دلال و خرده فروش و عمده فروش مرفه. راههایی رو پیدا کنیم که این بازی برعکس بشود پولمان را به نویسنده و مترجم و طنزپرداز و مقاله نویس بپردازیم که آنها هم پولدار شوند و بتوانند تولید بیشتری داشته باشند و گردنشان جلوی اصحاب قدرت خم نشود و تعداد افراد بیشتری به این عرصه وارد شوند. مجموعه ای از ده یا صد هزار نفر تشکیل دهیم که هر ماه حاضر باشند ده کتاب بخرند به قیمت هر کتاب پانصد تومان و این پانصد تومان را مستقیما به نویسنده و شاعر و مترجم بپردازیم یه دو دو تا چهار تا بکن ببین چه تاثیری خواهد داشت.
 
 دوست:
فکر نمی کنید این مکانیسم پیشنهادی نوعی پاک کردن مسئله است؟ بجای بهبود مکانیسم های موجود؟ مثالتان کمی بنظر بنده بر هم زننده مکانیسم ناقص نشر هست. چون مثال زدید نظر خودم رو عرض می کنم؛ بنظر بنده اگر ملت کتاب کم می خوانند یکی از دلایل عمده آن عدم تولید متناسب با نیاز روز افراد جامعه هدف هست؛ در سایر امور نیز بنظرم ابتدا باید نیاز سنجی شده و بعد اقدام به ارائه راه حل ها نمود؛ بنظر شما چطور؟
 
بنده:
در قسمت عدم تولیدش هم با شما موافقم و هم یک نکته توضیحی دارم. همه حرف من هم تولید است. اما می دانی چرا تولید انجام نمی شود چون برگشت ندارد. آدمیزاد به دنبال چیزی می رود که برگشت سرمایه برایش داشته باشد من اگر مخیر باشم بین ساندویچ فروشی با درآمد ماهی سه چهار میلیون تومان یا نوشتن کتاب با درآمد ماهی دویست و پنجاه هزار تومان کدام رو انتخاب می کنم؟
پس پول می ره توی ساندویچ فروشی و برگشت هم داره.
نکته دوم اینکه اتفاقا صحبت من به هم زدن مکانیسم های موجود است. چون کارایی ندارد البته با بهبودش مخالف نیستم. اما وقتی راههای دیگری هم وجود دارد که هدف اصلی رو تامین کند (هدف اصلی از انتشار و انتشارات ایجاد کتابفروشی و بنگاه نشر نیست آنها هدفهای عرضی و ثانوی هستند، هدف اصلی ارتباط نویسنده و خواننده است) چه لزومی داره که ما از راههای مرسوم استفاده کنیم. این تنها یک مثال است در عرصه موسیقی و طنز و ادبیات نوشتاری از شعر گرفته تا مقاله های روزنامه نگاری تا مقاله های علمی. باید نویسنده را به پول برسانیم یا بهتر بگویم باید پول را به نویسنده برسانیم. با همین گشت در اینترنت هم می توانیم ببینیم که نویسنده ی خوب کم نیست. من و شما چقدر خبر داریم از کتابهایی که در اداره های مختلف خاک می خورند و متولد نشده سقط می شوند و جامعه ای که نویسنده اش را هیچ وقت نمی شناسد.
 
دوست:
ببینید دکتر عزیز پس برگشتیم سر حرف اول یعنی اصلاح امور سیاسی؛ در ضمن اگر تولید بر مبنای نیاز مشتری صورت پذیرد؛ آنوقت است که رونق هم می یابد؛ البته به شرط عدم ممیزی های سختگیرانه؛ در کلیه امور این عرضی که کردم مصداق داره؛
 
 بنده:
خب حرف من هم همین است که با استفاده از امکانات دنیای اطلاعات برویم به سمتی که راهمان فقط محدود به راههای اصلاح امور سیاسی نباشد من به جای اینکه تسلیم شوم به دنبال راههای حل مساله می گردم. ممکن است برای کسی این جا نقطه آخر بازی باشد برای من یه مساله است که نیاز به یک راه حل داره و تازه این نقطه شروع است و یه دنیا ایده در آن نهفته است که شاید حتی برای جهان نیز بدیع باشد.
 

قیمت آدمیزاد اینجا چقدر است؟

روزی سر کلاس بررسی مسایل اجتماعی در دوره کارشناسی ارشد چند تن از خانمها بحث حقوق زنان را مطرح می کردند که در کشور رعایت نمی شود و به قول معروف از همه طرف هجمه می آوردند و به صورت غیرمستقیم مردها را نشانه می رفتند. پس از مدتی که بحثها اوج گرفته بود استاد کلاس مربوطه گفت مگر در این جامعه حقوق مردها رعایت می شود؟ و مگر حقوق آدم رعایت می شود و بحث را به نقطه ای دیگر برد و یک سوال کلیدی را مطرح کرد. قیمت آدمیزاد چقدر است؟ و صحبت از مرگ و میر انسانها در تصادفات جاده ای کرد که رقم آن در حدود تلفات انسانی است که در جنگ با عراق سالانه از دست داده ایم. چرا که حدود بیست و شش هزار مورد مرگ سالانه که گزارش می شود تعدادی است که در صحنه ی تصادف از دست رفته اند و تعداد کسانی که در راه یا در بیمارستان فوت می شوند در این آمار نمی آید. و نیز در برگیرنده کسانی که بر اثر ضایعه مدتی بعد فوت شده اند هم نیست. و نتیجه گیری او هم این بود که وقتی قیمت جان آدمیزاد ارزان است و خود آدمیزاد رعایت نمی شود بالتبع تکلیف حقوقش هم مشخص است.
همه ی اینها را در ذهن دارم وقتی می بینم ماشینی که بیشتر شبیه بولدوزر و لودر است تا وسیله نقلیه شخصی چندین متر آن طرفتر می ایستد و با دست اشاره می کند که رد شوم و بیشتر اوقات لبخندی نیز بر لب دارد یا مشغول صحبت با تلفن همراهش است. و به این می اندیشم آن چه رفتار او را شکل می بخشد کدام است. یقینا احترام به آدمی و همنوع و رعایت قانون هم هست. اما هیچ وقت فرصت نکرده ام اینجا دیه آدمیزاد را بپرسم که اگر قتل غیرعمد در اثر تصادف اتفاق بیفتد شرکت بیمه چقدر به نافع بیمه خواهد پرداخت فقط یادم هست که برای کشته شدگان ایرباس ایران مبالغ هنگفتی را پرداختند که البته محل مناقشه هم شده بود چون دولت ایران آن را به تمام و کمال به خانواده ی قربانیان پرداخت نمی کرد. مطمئنن اینجا فرزندان بابا آدم گران هستند مثل همه چیزشان. اگر به طور متوسط بین هشت تا ده برابر قیمت ایران باشد باید چیزی حدود چهارصد پانصد میلیون تومان باشد. تصور کنید قیمت آدمیزاد در ایران این قدر باشد کدام بنی بشری جرئت خطا می کند آیا هیچ دولتی هم حاضر است به این قیمت آدم بکشد چه سهوی چه عمدی. بقیه مردم که جای خود دارند. چه کسی نمی گذارد آدمیزاد گران شود؟

آیا کسی چنین طرحی سراغ دارد؟

چگونه می توان بازی بین من و جامعه را به یک بازی برنده - برنده تبدیل کرد؟ گاهی، افراد از نقطه تعادل و اعتدال حرف می زنند من که همیشه گرفتار افراطم و هر چیزی را تا به انتهای مطلق آن می خواهم و نوعی کمال طلبی در ناخودآگاهم ریشه دارد و از ایستادن خسته می شوم، با نقاط اعتدال میانه ی خوشی ندارم مخصوصا اگر به معنای نه این، نه آن، همین وسط باشد. اینان در ذهن خود موضوع را دو پاره می کنند و می گذارند روی دو کفه ترازو و با کم و زیاد کردن هر دو طرف تعادل برقرار می کنند من به دنبال باسکول یک کفه ای هستم نه ترازوی شاهین دار دو کفه ای. من به دنبال طرحی هستم که من و اجتماعم در امتداد هم باشیم، من و اجتماع در آغوش هم روی یک کفه ایستاده باشیم نه دو تکه مجزا از هم که بینمان تعادل باشد و شاهین معیار تعادل ما هر دو باشد با آن نوک تیز و قیافه عبوس و خطرناکش. دوست دارم در بازی ای شرکت کنم که برنده شدن من برنده شدن اجتماعی که در آن هستم باشد و برنده شدن اجتماعم از راه برنده شدن من گذشته باشد. آیا کسی طرحی سراغ دارد؟ طرحی که من یا اجتماع، هیچ کداممان را نخواهد قربانی کند. نه از این طرحهای معمولی که هر گونه شغلی را خدمت به اجتماع می داند. از سلمانی و بقالی و قصابی تا استادی و ریاست و مدیریت همه را در برمی گیرد. من دوست دارم در خدمت جامعه ام باشم اما خودم قربانی نشوم و دوست دارم فقط به فکر خودم و به دنبال چریدنی بی دغدغه هم نباشم. نه دوست دارم برای کمک به جامعه ام به عمق روستاهای بی آب و برق بروم و برای چندین نفر دنبال ساخت جاده و چشمه و آبراه باشم و نه دوست دارم متخصصی باشم بی دغدغه جامعه ای که در آن زیست می کنم و حداکثر شعاع کمک رسانی ام گرفتن دست چند نفری باشد که درمانگرشان هستم. دوست دارم تاثیری کلان بگذارم بدون آنکه شقه شوم و نیز راهی باشد که از سیاست نگذرد. اگر کسی چنین طرحی را می شناسد با من بگوید. سپاسش می گویم.

همین جا بایست بروم شمشیرم را بیاورم گردنت را بزنم

از نادرشاه افشار نقل است که گفته است: نوجوانی بودم که در خیابان می رفتم یک سپاهی افغان با مردی ایرانی مشاجره اش در گرفته بود به مرد گفت همین جا بایست بروم از خانه شمشیرم را بیاورم تا گردنت را بزنم و رفت و از خانه شمشیر آورد و گردن او را زد و کسی را نفسی برنیامد.

پیراهن نو از کجا آمد؟

در کتابخانه نشسته ام. سرم به وبگردی گرم است به ناگاه متوجه شخصی می شوم که یک میز جلوتر پشت به من نشسته است. سر و رویش اگر در ایران بود به کمتر از معتاد تزریقی یا کارتن خوابی از همه جا رانده نمی خورد. غرق کتاب و نوشتار است. کیسه ای کنار میز روی زمین مثل همین بقچه هایی که در بساط همان خیابان خوابها پیدا می شود به پایه ی میز تکیه داده است. روی میز اما پر از کتاب است و یک جزوه نوشته ای با جلدی بسان عتیقه های از غار درآمده. خیلی غرق در کار خودش است. نگاهی می کنم از سر ترحم به لباسش به کفشهایش به بار و بندیلش انگار که مسافری از راه رسیده باشد و بی درنگ به سر معدن گنجی دعوت شده باشد. چهره اش به سیاهان می زند آری او سیاه است. دلم می خواهد پیراهنم را به او بدهم پولیور سبزی را که در کنارم است نگاه می کنم باز می اندیشم نکند جواب سربالایی به من بدهد آخر من از فرهنگ اینها چیزی نمی دانم ولی می دانم که از ترحم متنفرند علی الاغلب. البته گدا هم بین اشان دیده ام. اما این از آن قماش نمی خورد که باشد. به فکرم می رسد که عکسی بگیرم که یادم نرود این طور هم می توان به دنبال دانستن بود. و چه بی ریا دنبال می کرد. نه تفاخری در فقر نه تفاخری در دانش اندوزی. اما چهره مصممی داشت. می رود کنار میز متصدی کتابخانه و دنبال کتاب و اطلاعاتی می گردد آنها هم با رغبت تمام کمک می کنند. می خواهم بروم از کسی بپرسم که آیا می شود به او کمک کرد پولیور تیفانی ام را در حراج شب سال نو از ترکیه خریده ام قیمت چندانی نداده ام. اما مناسب است. در همین اثنا سرم گرم دوستی می شود از ایران که مشکلی برای اتصال به فیس بوک دارد نیم ساعتی طول می کشد سر که بر می دارم از پشت مانیتور می بینم که لباس دیگری به تن کرده است تمیز و سالم و نسبتا نو. نفهمیدم کسی هدیه کرد به او یا کسی تذکری داد و او از بقچه اش درآورد و پوشید.

کنترل آدمها از راه کنترل پول آنها امکان می یابد

کنترل کردن آدمها بزرگترین کاری است که دولتها می کنند و ما اصلا دوست نداریم؛ کنترل "پول آدمها" بهترین راه کنترل آدمها است که از دو راه کنترل درآمد و کنترل خرج کرد انجام می گیرد (واسه همینه که ملت دوست دارن جایی پولشونو خرج کنند که نظارتی روش نباشه). برای آزاد کردن مردم باید "پول" را آزاد کرد

مقصد مهم تر است یا راه؟

همه یا لااقل بیشتر آنهایی که من دیده ام، اخلاق و صداقت و صراحت و احترام به دیگری و گوشی برای شنیدن داشتن را تا رسیدن به قدرت در تعلیق می گذارند، بعدش هم که آن قدر کارهای مهم هست که اصلا وقت پرداختن به این چیزها نمی ماند! آن وقت دوباره عده ی دیگری از همان روش خود همین ها سعی می کنند آن ها را که سوارند پیاده کنند ولی ژست می گیرند که مثل آنها نیستند، آیا واقعا تفاوتی هست، در کجاست؟

پیشنهادی برای ارتباط مستقیم نویسنده و کتابخوان

یک کتاب ترجمه، شعر، داستان، رمان، علمی، اجتماعی، سیاسی یا فرهنگی با حدود دویست تا سیصد صفحه در قطع وزیری با قیمت حدود چهار هزار تومان در کتابفروشی ها به فروش می رسد. بنا بر فرض فروش همه نسخه های کتاب با توجه به تیراژ حداکثر سه هزار تایی کتاب در ایران (البته در اغلب موارد دوهزارتا است) مبلغی که از فروش حاصل می شود حدود دوازده میلیون تومان می شود. این مبلغ حق التالیف یا حق ترجمه، حروفچینی، لیتوگرافی، کاغذ و چاپ و پخش و خرده فروشی را تامین می کند. بیشترین مبلغی که از بابت فروش کتاب به نویسنده یا مترجم کتاب می رسد چیزی حدود 20 درصد قیمت پشت جلد است و مابقی آن در بقیه این زنجیره رسوب می کند. این 20 درصد از کل فروش حدود دومیلیون و چهارصد هزار تومان می شود. یعنی اگر نویسنده ای بتواند از کتاب خود این مبلغ را در چاپ اول آن به دست بیاورد نویسنده موفقی بوده است.

با این مقدمه پیشنهادی دارم. با توجه به ارتباط مستقیم در دنیای اینترنت و امکان حذف روندهای اضافی از زمان تولید کتاب تا رسیدن آن به دست مصرف کننده (کتابخوان) می توانیم پایه گذار گروه حمایت از نویسندگان و مترجمان باشیم. به این صورت که سعی کنیم گروهی تشکیل دهیم با عضویت حدود ده هزار کتابخوان که برای هر کتاب فرضا بجای مبلغ چهار هزارتومان مبلغ چهار صد تومان می پردازند اما مستقیم به تولید کننده اثر. با این حرکت هم تعداد مخاطبان اثر بالا می رود هم کمک شایسته ای به نویسندگان آثار می شود و هم معطلیهای کتابها در اداره های مختلف کم و حذف می شود.

پی نوشت 1: پیشنهادهای تکمیلی هم هست که در پستهای بعدی ارسال می شود.
پی نوشت 2: شما هم می توانید پیشنهاد خود را در قسمت مربوط به نظرات ارایه کنید.

تو اگر آزادی برای رفتار من هم آزادم برای انتقاد از رفتارهایت

کماکان باور دارم که ریشه ی بسیاری از اختلافاتی و اختلاف سلایقی که ناگهان اوج می گیرد و بالا می زند به خاطر این است که در سطوح تئوریک و نظری کمتر بدانها پرداخته شده است یا افرادی که درگیر بحث در موضوع و مصداق هستند از آن بحثها بی اطلاع هستند. هر از چند گاهی نمونه های آن را می بینیم که چون زخمهای خوب نشده عود می کنند. مثلا یکی چون از ساسی مانکن خوشش نمی آید خوشحال می شود که او دستگیر شده است. یا دیگری که از مسافرت ماکان به اسراییل خوشحال است ناراحت است که چرا کسی انتقاد می کند. به نظر من مهم این است که ما در دو سطح این مسایل را ببینیم و از هم جدا کنیم. انطباق نظر شخصی ما با مبنای آزادی رفتار افراد (با قید شرایط و لوازم آن که فعلا وارد بحثش نمی شوم) و از طرف دیگر اهمیت نقد و انتقاد. بی حوصلگی ما در تحمل رفتار و نیز نقد رفتار مطابق پسندمان مساله آفرین شده است و منجر به بحثها و جدالهای بی پایان بی فایده ای می شود.


مثلا فرض می کنیم من از ساسی مانکن خوشم نمی آید فرض است ها. از آهنگهایش متنفرم. از شخصیتش بدم می آید و آنها را مفید نمی دانم ضد فرهنگی می دانم و ... اما آیا دلیل می شود که از حق او برای فعالیت در عرصه ای که دوست دارد دفاع نکنم. کار سختی است اما اگر اینجا این کار را کردم می توانم صحبت از آزادی مخالف بکنم.

فرض مخالف آن: من از ساسی خوشم می آید هر کس که از کارش رفتارش انتقاد کند و نظر بدهد با یک جمله ساده می گویم که او حق دارد. آزاد است هر جور رفتار کند و فکر می کنم دیگه تموم شد بحث به منتها رسید. درست است او حق دارد من هم حق دارم انتقاد کنم. ریشه های اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و روانشناختی کارش و رفتارش را بگویم و تبعات و پیامدهای آن را نیز مطرح کنم. من که نرفته ام جلوی او را بگیرم و آیا اصلا توان چنین کاری را مگر دارم. اما چه کسی گفته که نمی توانم نقد کنم فوقش مخاطب ندارم.

چقدر این حرف با اهمیت و با ارزش است باید روزی هزاران بار تکرار شود؛ با عقیده ات مخالفم، اما حاضرم جانم را بدهم تا تو عقیده ات را بگویی.

من فکر می کنم که دیگر این بحث که فلانی حق دارد یا آزاد است هر جور می خواهد رفتار کند به اندازه کافی جا افتاده است وقت آن است که با لحاظ این حق بتوان رفتارها را نقد کرد. تا کسی رفتاری را نقد کرد نگویید حق دارد می دانم که حق دارد

"خود"خواهی یا "دیگر"خواهی

فاصله بین "خود"خواهی و "دیگر"خواهی رو یه طیف بزرگ پر می کنه برام مهم نیست نقطه تعادل کجاست، مهم اینه که بدونم کجاش ایستاده ام.

من این مطلب رو این جوری می خونم و دوست دارم در واقع از این منظر بهش نگاه کنم. چقدر از وقت و انرژی و سرمایه اتان رو به خودتون و چقدرش رو به دیگران اختصاص می دهید؟ دیگران در جغرافیای فکر شما کجا قرار دارند؛ یا در واقع شما بین خودخواهی و دیگرخواهی که یه طیف بزرگی است کجاش ایستاده اید؟ "من" دوست دارم دایره دیگران رو از زن و بچه و پدر و مادر و برادر و خواهر یه کم اونور تر ببرم نه اینکه اینها دیگران نباشند اما دوست دارم ببینم غریبه ها جاشون توی فکر من کجاست؟

سالیان زیادی میان این دوراهی مانده ام "باید اول توانمند شد که اونوقت بتونی به کسی کمک کنی و باری رو از دوش کسی برداری" اما بعد می بینم که همه عمر دنبال توانمند شدن (برای خودم) بوده ام و می ترسم به عمرم وصال نده دیگه که بتونم کاری واسه ی کس دیگه ای بکنم

چند درصد از وقت و انرژی و دارایی ام رو به غریبه ها اختصاص بدهم با چقدرش فکر می کنم زندگی ام معنای بهتری داشته باشه. چقدرش از این ها مشترک است؟ و البته پیدا کردن روشهای مشترک که هر دو تا رو همزمان شامل بشه واقعا معرکه است.

پی نوشت: اون خودخواهی فلسفی که به قول معروف از دوست داشتن ذات خود نشأت می گیره منظورم نیست. بیشتر در معنای اجتماعی و همون چیزی که یه معنای مشترک ذهنی جمعی ازش استنباط می کنیم منظورم است

چرا موفق نیستیم (6)


 

چرا موفق نیستیم (1)

چرا موفق نیستیم (۲)

چرا موفق نیستیم (3)

چرا موفق نیستیم (۴)

چرا موفق نیستیم (5)

یک نکته را که از قلم انداختم و مایلم در مورد آن بیشتر توضیح بدهم این است که با کارمندان معمولی و آدمهای متوسطی مواجه هستیم که علی رغم اینکه بیشترین نق را می زنند و کمترین کار را انجام می دهند پیشرفت دارند و رشد می کنند و به منافع مادی و اجتماعی می رسند و حتی در سلسله مراتب قدرت در مقام بالاتری قرار می گیرند از تفریح و مسافرت و سایر مواهب برخوردار می شوند و کمترین درگیری را با جمع دارند و در نتیجه از سلامت روانی بیشتری نیز برخوردارند و پهلو به پهلوی آسایش می زنند چرا که کمترین چالش را با اجتماع دربرگیرنده خود دارند.
اگر اندکی به نق زدن و غر زدنشان توجه کنی این نکته را در می یابی که اینان نق می زنند و غر می زنند چون اگر نه، باید کار کنند اینان نق نمی زنند که بگویند ناراحت اند و در واقع نق زدن ابزاری برای ابراز ناراحتی اشان نیست چیزی است جایگزین کار. چون اگر نق نزنند باید کار کنند و این ها با خودِ کار مشکل دارند نه با شرایط کار. غر جایگزین کار است اینان همانهایی هستند که یاد گرفته اند چگونه با شرایط اجتماعی اطراف خود همنوایی کنند و بعد با خیال راحت به سایر کارها و برنامه ها و زراندوزیها و برای خود مفید بودنشان برسند و خانه بر خانه بیفزایند و از مسافرتهایشان لذت ببرند و باز هم نق بزنند و غر بلغور کنند.
شاید یک مساله دیگر را نیز تجربه کرده باشید ببخشید که عریان و پوست کنده مطرح می کنم شنیده اید که می گویند مرگ حق است اما برای همسایه. طنز جالبی در این عبارت نهفته است تا به حال اندیشیده اید که آیا فیل از اینکه هزاران مورچه را زیر پای خود له کرده است تب کند و نگران باشد و خاطرش را آزرده کند؟ فیل چون فیل است و بزرگ، مورچه های زیر پا را اصلاً نمی بیند که بخواهد بخاطرشان آه و زاری کند. و آیا فیل از جهت له کردن مورچه ها زیر پایش مقصر است؟ حتی اگر مقصر بدانیدش مطمئنا اگر فیل بودید چنین قضاوتی را علیه خود صادر نمی کردید. ندیدن مورچه ها تقصیر بیرحمی فیل نیست اقتضاء چنان است که مورچه له شود چون کوچک است. چون ریز است. چون به حساب نمی آید. اگر قرار است به حساب آیید، ریز نباشید مورچه نباشید کوچک نباشید.
برو قوی شو که در نظام طبیعت ضعیف پایمال است
جالب است که بیشتر ما در موقعیت مورچه آه و زاری می کنیم فیلها را بی اخلاق و ضد اخلاق و نامرد و پست می شماریم و طبیعت و هستی و خیلی چیزهای دیگر را به پرسش می گیریم اما وقتی در جایگاه فیل قرار می گیریم همه چیز عادی جلوه می کند و نظم طبیعت می شود و ناگزیر و اجنتاب ناپذیر و اصلا می شود رسالت هستی و مأموریت ما و ....
فراموش نکنیم که ما در آن واحد هم فیل هستیم هم مورچه. برای عده ای نقش فیل را داریم که لِه اشان می کنیم و از روی جسدشان می گذریم و کَکِمان نمی گزد و در همان حال عده ای از روی ما رد می شوند و له امان می کنند و از روی جسدمان می گذرند و ککشان نمی گزد. آیا جز این است؟ آیا تجربه شما از دنیای واقعی اطرافتان چیزی غیر از این را برای شما به تصویر کشیده است؟
ابعاد اعمال قدرت ما بر دیگران و دیگران بر ما خیلی وسیع و عمیق و جزئی است آنقدر که شاید نتوان آنها را برشمرد ما روزانه و لحظه به لحظه در حال اعمال قدرت بر دیگران و نظاره گر اعمال قدرت دیگران برخود هستیم و این از مختصات دنیای اجتماعی است از مختصات عالم انسانی است مگر اینکه بخواهیم به غار انزوا فرو برویم.

پایان

چرا موفق نیستیم (5)

چرا موفق نیستیم (1)

چرا موفق نیستیم (۲)

چرا موفق نیستیم (3)

چرا موفق نیستیم (۴)

و اینجاست که خودآگاهی ترفند نامناسبی است و بهترین راه شبیه شدن و تقلید کردن است به عبارتی که می گویند ببین فرد موفق چه کرده است تو هم همان کار را بکن و همان راه را برو تا جایی که می گویند ببین او چگونه راه می رود چگونه لباس می پوشد و چگونه حرف می زند (در سطحی ترین حالات قابل تصور) تو هم همانگونه عمل کن لزوماً موفق می شوی.
خب تا اینجای بحث همراهی کردید و از این که ادامه می دهید تشکر می کنم. حالا سؤال دیگری را مطرح می کنم نظرتان در مورد زیرآب زدن چیست؟ آیا تا به حال این کار را کرده اید؟ در مورد آن چه نظری دارید؟ آیا ارتدوکس مسلک به انتقاد می پردازید و چونان نویسندگان کتابهای پدرانه تقبیح می فرمایید. بحث را باید اندکی باز کنیم. آیا موافقید که دفاعی عمل کنید و در موضع تدافعی قرار بگیرید؟ فرض کنید کارمندی هستید یا شرکتی دارید که دیگران یا شرکتهای دیگر برای دستیابی به موقعیتهای بهتر زیرآب شما را می زنند از طعن طاعنان و حسد حاسدان چه می کنید؟ به چه پناه می برید؟
بدانید که عاقبت تدافعی عمل کردن شکست است. اگر قبول ندارید آنقدر ارتودکسی عمل کنید تا به چشم ببینید. مطمئن باشید از این تیرهایی که به سمت شما پرتاب می شوند عاقبت یکی کارگر خواهد افتاد و شما را از پای در خواهد آورد از تعداد زیاد حمله های رقیب در صف شما سوراخ ایجاد خواهد شد. گیرم که شما آن قدر باهوش باشید و آنقدر در کار خود مسلط و خبره و بر اوضاع چیره باشید که 99 درصد آن حمله ها را با شکست مواجه کنید با یک درصد باقیمانده چه خواهید کرد؟ بالاخره از پای در خواهید آمد. می گوئید نه امتحان کنید.
ما آزموده ايم در اين شهر بخت خويش ......... بيرون کشيد بايد از اين ورطه رخت خويش
شرکتی دارید و محصولی ارایه می دهید کمترین حمله رقیب شما و مسالمت جویانه ترین آن این خواهد بود که نیروهای شما را به اصطلاح غُر بزنند. آیا از دست دادن نیروهایتان باعث شکست شما نخواهد شد؟ راه دیگر این است که شما هم درصدد حملات تلافی جویانه برآیید شما هم نیروهای او را غر بزنید در این پیکار شما هم دمی حمله برآورید و قواعد بازی را رعایت کنید یا بهتر بگویم به قواعد تن در دهید. شما هم سعی کنید نیروهای رقیب را غر بزنید. اصلاً یک کار دیگر. شاید بهتر باشد بروید با نیروهای رقیب مذاکره کنید به آنها بگویید که شرایط بهتری را برایشان فراهم می کنید و قول و وعده بدهید اما این تازه اول کار است چون قرار است شما دست رقیب را از پشت ببندید و اصلاً هزینه ای هم نکنید این قول و وعده را با یک اگر و اما و شرط و شروط خفیف و کمرنگ توأم کنید مثلا بگویید ما قرار است فلان و بهمان کار را انجام دهیم و حسابی کارتان را بزرگ کنید از این کارها که دیگر این روزها همه آن را در آستین دارند و مسلط اند و آخرش یک اگر کوچک قرار دهید که اصلا دیده نشود و سعی کنید در این مذاکره موفق و پیروز درآیید بعد هم به آن اگر اخلاقاً! متوسل شوید و با یک عذرخواهی کوچک آنها را از اینجا رانده و از آنجا مانده کنید تازه شما هم که از اول قولی نداده بودید اگر می شد و ماست آب دریا را دوغ می کرد یک کشتی دوغ هم به آنها پیشکش می کردید اما حالا که دوغی حاصل نشده است و شما هم خلاف قول نکرده اید. با این سناریو چطورید؟ آیا عملاً هر روز و هر روز در پیش چشمان ما و شما چنین سناریوهایی رنگ واقعیت به خود نمی گیرند. اما اگر این قواعد و قوانین را بر نتافتی و نقدشان کردی یا نه خلاف آنها رفتار کردی آن وقت انتظار نداشته باش به عنوان کجرو مستحق تأدیب و مجازات نباشی دیگر انتظار ترفیع و رشد و پیشرفت را نداشته باش و بدان هر آنکس که قواعد را زیر پا بگذارد تنبیه و مجازات می شود و حداقل آن اینست که جایگاهی را که باید داشته باشی ندارد یعنی به او نخواهند داد.

(ادامه دارد ...)

چرا موفق نیستیم (4)

چرا موفق نیستیم (1)

چرا موفق نیستیم (۲)

چرا موفق نیستیم (3)

جامعه و نیرویی که از طرف آن بر فرد وارد می شود برای آدمهای معمولی ساخته شده است. جامعه پذیری فرایند خوشایندی برای انسانهای معمولی است و از طرف دیگر انسانهای معمولی تولید می کند. نخبه ها علی العموم همنوا نیستند. تأدیب و مجازات یا تشویق از طرف جامعه برای ساخت آدمهای معمولی است برای ایجاد همنوایی است ساده ترین تأدیب این است که به تو جایی را که در شان توست نمی دهد و به درخور تو جایگاه نمی دهد.
افراد بر اساس نحوه تعامل با اجتماع به چند دسته تقسیم می شوند:
1) همنوایان: کسانی  هستند که از قواعد جامعه تبعیت می کنند و رفتار مطابق آن انجام می دهند.
2) بدعت گزاران: کسانی که کلیات را به چالش نمی کشند اما نوآوری می کنند
3) مناسک گرایان: کسانی هستند که در ظاهر از آداب و رسوم و مناسک پیروی می کنند هر چند اعتقادی به آن نداشته باشند یا اصلاً از باورهای پشت این مناسک اطلاعی داشته باشند یا فهمی عمیق داشته باشند فقط ظاهر اعمال و مراسم برایشان مهم است.
4) کجروان: اینان از قواعد جامعه تخطی می کنند و از دستورات اجتماعی اطاعت نمی کنند.
5) انزواطلبان: این افراد از جامعه گریزان می شوند. نه توانایی و عزم تغییر جامعه را دارند و نه می خواهند از جامعه تبعیت کنند. به غار انفرادی یا گروهی خویش می خزند و رویه انزوا پیش می گیرند.
6) فرهمندان: نوادر افرادی هستند که قوانین حاکم بر رفتار جمعی را تغییر می دهند و چندان در دایره بکن نکن های اجتماعی قرار نمی گیرند به رفتارهای اجتماعی و قوانین شکل می بخشند و آنها را آن گونه که از نظر آنها باید باشد شکل می دهند.
عمده افراد جامعه همنوایان هستند که فرایند جامعه پذیری را طی کرده اند و در عمده رفتار خود مطابق خواست جامعه عمل می کنند و جامعه هم آنها را قدر می دهد و بر صدر می نشاند و مجازات و تنبیه نمی کند.
گروهی که منظور نظر من هستند، گروه کجروانی اند که نمی خواهند از قواعد جامعه تبعیت کنند. الگوهای رفتاری جامعه را قبول ندارند و به نقد آنها با گفتار و رفتار خویش برمی خیزند. اینان اگر فرهمند نباشند که جامعه را مطابق میل خویش بسازند و چون بدعت گزاران نخواهند اندکی هم به راه جامعه بروند و نوآوری و ابداع کنند و از طرف دیگر آنقدر سطحی و یا در بعضی موارد بهتر است بگوییم نان به نرخ روز خور نیستند که فقط به آداب و رسوم و ظواهر سطحی بچسبند و نیز نخواهند چون گروهی انزواطلب راه غار در پیش گیرند، چاره ای جز کجروی و نقض قواعد آنهم به صورت آگاهانه و نیّتمند نخواهند داشت. آیا همه کجروان آنان اند که بزهکاری و جرم و انحراف اجتماعی دارند؟ به یک معنا بلی هر کس که به نحوی از انحاء قواعد جامعه را زیر پا بگذارد کجرو شناخته می شود اما پس کجا باید تفاوت این دو گروه را باز شناخت؟
چرا حرکت لاک پشتی جواب می دهد و جستن خرگوش بی نتیجه است خرگوش چابک دیر به مقصد می رسد و لاک پشت زود. این درس را برای چه به ما داده اند؟ آیا خرگوش چون بازیگوش است؛ چون مغرور است؛ یا چون می خوابد از رسیدن باز می ماند؟ شاید تقلید و همانند سازی نزدیکترین راه برای رسیدن به هدف و موفق شدن باشد. بی جهت نیست که بزرگان روانشناسی عامه و آموزندگان راههای موفقیت، برای نیل به موفقیت این همه بر شبیه شدن به افراد موفق تاکید می کنند و آن را نزدیکترین و سریعترین راه می دانند. چرا که ما همواره در معرض انتخابهای بی شمارمان هستیم و حتی انتخاب نکردنهایمان نیز خود یک انتخاب است و در این اعمال و رفتار و افکار و ... سهم آنچه که ناخودآگاه انجام می دهیم و بر آن وقوف و تمرکز نداریم بسیار بسیار بیشتر از آن چیزهایی است که در دسترس آگاهی ماست.

(ادامه دارد ...)

چرا موفق نیستیم (3)

چرا موفق نیستیم (1)

چرا موفق نیستیم (۲)

در مورد نقشه داشتن برای دیگران و مدیریت رفتار دیگران یا برای خود آنجا که تزاحم و تصادمی با دیگران دارد را این جا باید اندکی باز کنم.
آنچه در کودکی به من یاد دادند و چون در عصر پدرسالاری پرورش یافتم - بدان معنی که دنیای اطرافم را چیزهای بزرگ پر کرده بودند؛ پدر، مادر، عمو، دایی، معلم و از همه مهمتر کتاب که بزرگترین پدرسالار همه عمرم بوده است پدری که فقط حرفهای خوب می زده است. پدرکتابی که سویه های مثبت و همه چیزهای خوب را از نویسنده آن تحویلم داده است - اینها همه دنیای کودکی من بوده است. در هیچ کتابی ننوشته بودند که خوبی تبصره دارد راستگویی اما و اگر دارد و ایثار ان قلت دارد یا شاید من معصوم تر یا مغرورتر از آن بوده ام که بفمم و چنان شد که هیچوقت نتوانستم برای دیگران نقشه بکشم و برایشان برنامه ریزی کنم چون سرم به کار خودم گرم بود. از این سه جمله آخر بد برداشت نکنید ساده ترین نقشه برای دیگران و برنامه ریزی برای آنها، درگیر کردن ذهن آنها با مقولاتی است که "من دلم می خواهد". این را ساده نگیرید. مدیریت زمان و مکان و مدیریت فضا، فضای گفتمانی، فضای روابط، فضای قدرت بین فردی، فضای تسلط همه اینها در همین سه جمله ساده نهفته است. ساده بگویم حتی اگر من حرف بزنم و تو گوش کنی من گوش تو را استثمار کرده ام و وقتت را گرفته ام و تو را باز داشته ام از آنچه که اگر من نبودم بدان می پرداختی تازه اگر عنصر رقابت را بدان بیافزاییم پیچیده تر هم می شود. اگر من ساکت بنشینم تو این کار را می کنی و تو مرا، وقت مرا و ذهن مرا مدیریت خواهی کرد از این چیز ساده که به چشم نمی آید بگیر و برو تا پیچیده ترین عرصه های اعمال قدرت.
آدمهای ضعیف راه خود را نمی روند چون آدمهای قوی و با اعتماد بنفس راه خود را می روند و سرشان به کار خودشان گرم است همه آنهایی که حسد می ورزند درجه دو هستند. نه اینکه چون حسد می ورزند درجه دو اند که چون درجه دو اند حسد می ورزند. چون بالاخره یکی باید سرش به کار خودش نباشد و آن هم کسی است که وقت بیشتری دارد چون کار کمتری دارد چون ذهنش مشغول چیزهای کوچکتری است اصلاً چون بار کمتری، رسالت کمتری، وظیفه کمتری دارد و بر دوشش گذاشته اند، فرصت بیشتری برای چوب لای چرخ دیگران گذاشتن - نه اصلاً مدیریت دیگران - دارد. و چنین است که ضعیف بودن عنصر قدرت می شود. غر زدن و نق زدن  عنصر تعیین کننده و حسد ورزی ضربه آینده ساز و تعیین کننده جایگاه من و تو در عرصه جمعی می شود. چه کسی است که بگوید از حسد و غیبت و تهمت آسیب ندیده است و چه کسانی بیشتر در معرض آسیب و قربانی شدن هستند؟ اگر این کار ها را نکنی آسیب می بینی و اگر بکنی مثل همان هایی می شوی که دوست نداری. تو یک جا آسیب می بینی و جای تلافی نداری چون باور نداری چون اخلاق و رفتارت برای این کار کد نشده است چون اصلا وقت نداری اما او وقت دارد و فرصت دارد، تمرین کرده است، راهش را بلد است چون ضعیف است او اصلاً برای این کار کد شده است هیچ تزاحمی با خود ندارد با چیزی در درونش برخورد نمی کند مطلقی را نشکسته است و توجیه دارد و بر مبنای آن هم حرکت می کند از همه مهمتر هر چه او می کند درست است چون معیار، خودش است، ناظر و داور و حاضر خود اوست.

(ادامه دارد ...)

چرا موفق نیستیم (2)

بخش اول چرا موفق نیستیم (۱)

و اگر بخواهیم به نوعی آوانگارد باشیم ژنتیک را هم باید دخیل بدانیم. بعضی ها به طور ژنتیکی خوش طبع و خوش اخلاق و اجتماعی اند و بسیاری درونگرا و منزوی و بداخلاق و گِس هستند. حداقل می توان گفت که انسان به ژنتیک خود محدود است و فراتر از ژنتیک خود نمی تواند برود (بگذریم). تربیت اوان کودکی در ذهن باقی می ماند و نوعی الگوهای رفتاری ناخودآگاه را برای تمام عمر بر فرد تحمیل می کند. اگر فرد در خانواده ای رشد کرده باشد که روابط بین فردی عمدتاً مبتنی بر از خود گذشتگی باشد، طبعاً این مساله در ذهن فرد لحاظ شده است. نه اینکه بخواهیم بگوییم لزوماً او در این جهت گام برمی دارد. چرا که موضوع پیچیده تر از این حرفهاست. ممکن است فردی کاملاً متعارض با این زمینه عمومی قدم بردارد. اما حتی این تعارض در تعارض با چیزی است که وجود دارد یعنی با این موضوع مشخص و قابل ملاحظه در اینجا حس از خود گذشتگی. و این متفاوت است با حالتی که فرد در یک خانواده با حس منفعت جویی فردی تربیت شده باشد و همنوا با آن، او هم فرد منفعت جویی شده باشد. امید که توانسته باشم معنی مورد نظرم را رسانده باشم.
مطلق های اخلاقی و جملاتی همچون "راست بگو"، "به دیگران کمک کن"، "غذایت را باید با دوستت نصف کنی"، "باید به دوستانت تعارف کنی" که بدون هیچ قیدی بیان می شوند و رفتار مطابق با آن را از فرد انتظار دارند و بخصوص مورد تأکید من در اینجا راست گویی است که به صورت حکم اخلاقی مطلق گفته می شود وقتی فرد بزرگ می شود و از گویندگان این جملات و متوقعان چنان رفتارهایی، خلاف اطلاق این احکام را می بیند، یکّه می خورد. اینجاست که برای اولین بار سخن از کیّس بودن و تفاوت آن با سیّاس بودن به میان می آید و آن حکم کلی اگر و و مگر می خورد و تبصره بر آن وارد می شود. در کودکی گفته بودند: "راست بگو" حالا می گویند: "دروغ نگو اما بعضی از راستها را هم نگو". تازه این اولین تبصره و نرمترین «امّا» ی آن است. تازه می فهمی کلمات دوپهلو و بکاربردن انواع ایهام ها و کنایه ها و حاشیه رویها برای این اختراع شده اند که بر آن حکم کلی تبصره بزنند و تو عمیقاً می دانی که اینها همه برای آن است که حقیقت از دسترس آنهایی که به زعم تو نباید به آن حقیقت مشخص دست یابند، پنهان داشته شود.
چرا که اطلاع دیگران از حقیقتی که متعلق به ماست یا در حیطه دانستن ماست در کمترین حالت آن دایره رقابت را برای ما تنگ می کند و در میدان رقابت پیروزی ما را به تأخیر می اندازد اگر نگوییم که در بسیاری موارد ضررهای متعاقب آن مستقیم تر از این حرفهاست. "حقیقت را بگو حتی اگر به ضرر تو باشد" را یک نفر برای من تفسیر کند و باز خوانی کند آن گونه که اگر تام و تمام به آن عمل کنم زندگی مرا مختل نکند. چه کسی عمیقاً تضمین می کند که زندگی ام دچار اختلال نشود؟ روابطم با نزدیکترین و صمیمی ترین اطرافیانم و به طور کلی زندگی اجتماعی، اقتصادی، علمی و فرهنگی ام و متعاقب آن عاطفی و روانی ام دچار مشکل نشود؟

(ادامه دارد ...)

چرا موفق نیستیم؟ (1)

مطلبی که در طی چند بخش پی در پی از نگاه شما عزیزان خواهد گذشت. مطالبی است که مدتهای زیادی ذهن مرا به خود مشغول داشته اند و به زعم خود کوشیده ام تا نظمی بر آن حاکم کنم تا بتوانم آن را به نوشته ای قابل ارایه تبدیل کنم. در این اثنا از برخی دوستان عزیزم خواستم تا نظر خود را ارایه کنند که همت کردند و مرا از نظراتشان بهره مند ساختند و تعدادی هم فرصت نکردند. از همه آنها که پیش از انتشار آن را مطالعه کردند متشکرم. برای برخی مسایل که طرح می شوند خود نیز پاسخی که مرا نیز به اندازه کافی راضی کند به گونه ای که دیگر ذهنم را نیازارد ندارم. اما چه کنم که ناگزیر از طرح آنها هستیم و به فردا افکندنشان دردی را درمان نخواهد کرد.

چرا موفق نیستیم؟

این سؤال همه نیست، فقط سؤال بعضی هاست، از میان این بعضی ها عده ای سؤالشان بجاست و عده ای نابجا. عده ای که سؤالشان نابجاست از نظر من آنهایی هستند که موفق هستند اما به این موفقیت راضی نمی شوند که البته حق هم دارند که راضی نشوند چون موفقیت بی پایان است. از میان آنها که سؤال ندارند بعضی ها همانهایی هستند که موفقند و بعضی هنوز در تلاشند و در آغاز راه.
بعضی هم هنوز به مرحله ای نرسیده اند که بخواهند چنین سؤالی را مطرح کنند و به داشته هایشان راضی اند.
موفقیت را اگر دستیابی به منابع تعریف کنیم، سه منبع در پیش رو خواهیم داشت: منبع قدرت و منبع ثروت و منبع منزلت. چهارمی را هم اضافه می کنم منبع آرامش. بگذریم از اینکه هر کدام از این سه یا چهار تا با هم تعامل دارند ارتباط سه تای اول با هم از نوعی است که با دستیابی به یکی به بخشی از دیگری هم می توان دست یافت اما چهارمی مثل بعد زمان در تئوری نسبیت است که همه آن سه را تحت تاثیر قرار می دهد و نوعی تعامل درونی و بیرونی را سبب می شود.
آدمهای موفق به گمان من در دستیابی به یکی از این سه تا ارضاء شده اند (بخوانید به آرامش رسیده اند) و احساس خوبی دارند و ناموفقها یعنی کسانی که لااقل از نظر خود موفق نیستند، احساسشان این است که در کسب قدرت و ثروت و منزلت عقب مانده اند. اما اگر اینها بخواهند خودشان را و شرایطشان را نقادی کنند از کجا باید شروع کنند؟
از روانشناسی فردی اشان یا محیط اطرافشان؟
این سؤال را شاید بتوان این طور نیز طرح کرد: روانشناسی فردی عامل عقب افتادگی افراد است یا عقب افتادگی اشان این نوع شخصیت روانی را ایجاد کرده است؟ مثلا اگر از بعد اقتصادی نگاه کنیم، رفتار اقتصادی ما متأثر از روانشناسی فردیمان است یا روانشناسی فردی ما به خاطر عدم موفقیتهای اقتصادیمان است؟

رفتار ورطه پیچیده ای است که ابداً تحت کنترل تام خودآگاه ما قرار نمی گیرد؛ یعنی نمی توان هزاران هزار عامل جزیی اما تعیین کننده را در بزنگاههای تصمیم و انتخاب، یا در تعامل با دیگران که باز هم در سرنوشت (یا نتیجه) تعاملات ما و در روند اقتصادی- اجتماعی امان تاثیر می گذارد تحت کنترل دقیق و خود آگاه قرار داد. باورهای بنیادین و چند لایه در کوچکترین منش و هدف گیریها و انتخابهای ما حضور دارند و ما را جهت دهی می کنند و چیزهای خوب یا بد، موفقیت آمیز یا شکست آمیز را رقم می زنند. بزنگاههای انتخاب، نتیجه ها را تعیین می کنند و همین انتخابها هستند که از بسیاری مسایل متأثرند. به عنوان مثال رفتارهای خودخواهانه بنا بر فرض غالب و با گونه ای تسامح در موفقیت اقتصادی دخیلند؛ چرا که کسب درآمد یعنی تخصیص منابع مالی به فرد و ایجاد مالکیت نسبت به آن. حال اگر کسی خودخواهی را نیاموخته باشد، دست کم الگوی غالب تعاملی او در حوزه های مختلف عینیت اجتماعی که او در آنها بروز و ظهور دارد، خودخواهانه نباشد، (البته منظور خودخواهی در معنای عام و ذاتی و فلسفی آن نیست. منظور مقایسه آن با رفتارهایی است که لااقل در حیطه بروز، خودخواهانه جلوه پیدا نمی کنند و برچسب خودخواهانه نمی گیرند.) چنین کسی موقع رفتار اقتصادی نمی تواند منافع آنی یا درازمدت خود را لحاظ کند و طبیعتاً در عرصه اقتصادی در مقایسه با دیگران دریافتهای پایین تری خواهد داشت و عقب تر خواهد ایستاد.
و اینها همه از تربیت فرد ناشی می شوند؛ تربیتی که هر چند در سراسر عمر مستمر و مداوم است، به یک معنا در سالهای آغازین زندگی شکل پیدا می کند

(ادامه دارد ...)

چیزهای بد تحمل نمی شوند

وقتی چیزی تحمل می شود و صدایی در نمی آید و کسی از شدت اندوه نمی میرد و جامعه ای به غلیان در نمی آید و بزمی نمی شود رزمی. یعنی آن چیز خیلی هم از نظر آن جامعه و اجتماع بد نیست. هر چیزی که می بینید و می بینیم و می اید و می رود و ما انتقادش می کنیم نشان از تحمل شدنش دارد. ریشه در باورها و افکارمان و همه آن چیزهایی دارد که در ظرف تحمل ما نشسته است و با آن کنار آمده ایم.
دروغ خیلی هم بد نیست، یعنی آنقدر ها هم بد نیست چون تحمل اش می کنیم. چون به معرفت جمعی دریافته ایم که از همین دست هستیم همه امان.

سیستم یکپارچه اطلاعات مدیران کشور، طرح سیامک

کسی همتی کند و دستی بالا بزند و بانک اطلاعات مدیران کشور را بخواهد که تاسیس کند. بهترین شیوه برای انجام این کار ایجاد یک نرم افزار شبیه ویکی پدیا و از نوع ویکی مدیا است. یعنی پایگاههای داده ای که اطلاعات آنها توسط افراد، بدون محدودیتهای زمانی و مکانی تولید می شود. (user generated content) وقتی بستری برای چنین پایگاه داده ای فراهم شود خواهیم دید که به سرعت، اطلاعات مورد نیاز جمع آوری خواهد شد. سوابق و لواحق مدیران، مدارکشان، مهارتهای آنها، محل سکونت، محل تحصیل و اینکه در حال حاضر مدیر هستند یا در گذشته بوده اند، مدت زمان تصدی مدیریت، شخص انتخاب کننده آنها، تلفنهای تماس و ایمیل و احیانا سایت شخصی یا غیر شخصی آنها و بسیاری اطلاعات ریز و درشت دیگر که موقع طراحی این پایگاه داده و بنا به سلیقه طراح مربوطه در آن گنجانده خواهد شد قابل دسترسی می باشد. همچنین می توان پایگاه را طوری طراحی کرد که در صورت نیاز فیلدهای دیگری نیز توسط این کاربران که خود داده ها را تولید نیز می کنند افزوده شود.
می توان صلاحیت افراد را برای وارد کردن اطلاعات به نوعی درجه بندی کرد و افراد صاحب صلاحیت را انتخاب کرد یا به صورت درختی با شروع چهار پنج نفر لیدر شروع کرد که هر کدام چهار یا پنج نفر صاحب صلاحیت را معرفی می کنند و هر کدام از این چهار پنج نفر هم اجازه معرفی چهار پنج نفر دیگر را دارند و همین طور تا الی آخر (که آخر هم ندارد). یا از خود مدیران خواسته شود اطلاعات مربوطه را وارد کنند.
سیستم یکپارچه اطلاعات مدیران کشور یا "طرح سیامک" در انتخاب مدیران، تحلیلهای اقتصادی و مدیریتی، رفتار سازمانی، تحلیلهای جامعه شناسی، علوم سیاسی و بسیاری موارد آکادمیک دیگر کاربرد بسیار خواهد داشت. مثلا اینکه بدانیم چند درصد از مدیران از کدام نقطه کشور هستند و در کدام دانشگاهها درس خوانده اند و همگام با تغییرات دولتی یا سایر تغییرات اجتماعی چه آهنگ تغییراتی بر آنها مترتب می شود ما را به شناخت نقاط ضعف و قوت سازمان مدیریتی کشور رهنمون می سازد. سایر مزایای این را به عهده تخیل همیشه در پرواز شما مخاطبان گرامی وا می گذارم.

نخستین جلسه ی گروه جامعه شناسی پزشکی برگزار شد

این پست را عینا از وبلاگ خانم دکتر احمدنیا برداشته ام. از زبان و نوشته ایشان بخوانید

امروز اولین جلسه ی گروه تخصصی جامعه شناسی پزشکی و سلامت همونطور که در پست های قبلی وعده داده بودم در محل دفتر انجمن جامعه شناسی ایران تشکیل شد. بنا به دعوت من و فراخوانی که منتشر شده بود 18 نفر از علاقمندان به این حوزه ی جامعه شناسی در این جلسه شرکت کردند و شروع رسمی فعالیت این گروه را با انتخاب مدیر گروه بنا به قوانین آیین نامه تشکیل گروههای علمی تخصصی رقم زدند. برای من جدا از این که بنا به انتخاب دوستان مسئولیتی هم بر عهده ام گذاشته شد استقبال، حضور و مشارکت قابل توجه دوستان خوب و عزیزی که گرد هم آمدند بسیار خوشحال کننده و دلگرم کننده بود. برای ثبت این روز خوب تصمیم گرفتم معرفی کوتاهی از ایشان در این وبلاگ به عمل بیاورم تا همه بدانند چه گروه شایسته و دوست داشتنی ای برای عضویت و فعالیت در این گروه اعلام آمادگی کرده اند. بدینوسیله همچنین از حضورشان صمیمانه تشکر می کنم. اسامی طبق لیستی که در جلسه تهیه شده است به این شرح است.

- ابراهیم عباسی پزشک و دارای مدرک کارشناسی ارشد جامعه شناسی از دانشگاه تهران
- مریم مهرابی دانشجوی کارشناسی ارشد دانشگاه آزاد واحد علوم و تحقیقات
- الهام امینی کارشناس مامایی و کارشناس ارشد جامعه شناسی دانشگاه الزهرا
- محمد علی مرادی دکترای فلسفه از دانشگاه فنی برلین
- داود احمدی دانشجوی کارشناسی ارشد جامعه شناسی دانشگاه تربیت معلم
- محمود محبوبی کارشناس ارشد جامعه شناسی دانشگاه آزاد واحد علوم و تحقیقات
- عالیه شکر بیگی دکترای جامعه شناسی عضو هیئت علمی دانشگاه زنجان
- ابوالقاسم پور رضا دکترای بهداشت از استرالیا دانشیار دانشکده بهداشت علوم پزشکی تهران
- علی نقوی کارشناس جامعه شناسی دانشگاه کرمان
- علی معدنی پور دانشجوی دکترای جامعه شناسی دانشگاه شهید بهشتی
- توکل آقا یاری دانشجوی دکترای جمعیت شناسی دانشگاه تهران
- فاطمه جواهری دکترای جامعه شناسی عضو هیئت علمی دانشگاه تربیت معلم
- ابوعلی وادهیر دکترای جامعه شناسی دانشگاه تهران
- زهره عباسی دانشجوی ارشد جامعه شناسی دانشگاه الزهرا
- فریده غائب کارشناس ارشد مطالعات زنان دانشگاه تهران
- ترانه بنی یعقوب کارشناس ارشد جامعه شناسی دانشگاه الزهرا

و عضو علاقمند ولی دور از وطن ما دکتر پوریا صرامی پزشک و دانشجوی دکترای جامعه شناسی پزشکی در دانشگاه ناتینگهام انگلستان

به نظر شما هابرماس درست می گوید یا فوکو؟

دلم می خواهد همه کودک باشند. این قدر پیچ در پیچی آدمها را تاب تحمل ندارم. نمی دانم شاید چون بازنده می شوم و دلم نمی خواهد که بازنده باشم.

سیاست را دوست دارم اما سیاست پیشگان و سیاست بازان را نه. دلم سیاست می خواهد اما سیاسی بودن را دوست ندارم. بلد نیستم، نمی توانم. کاش می توانستم ................

به نظرم سیاست فقط در حکومت و اجتماع نیست. در همه رابطه ها خودش را نشان می دهد.

دلم می خواهد حق با هابرماس باشد اما می دانم که میشل فوکو راست می گوید!!!!!!!!!

مردم و میخ و بیرون زدگی

ترجمه یک ضرب المثل انگلیسی می گوید:

مردم بر سر میخی که بیرون زده است، آنقدر می کوبند تا همسطح بقیه شود!!

تا نظر شما چه باشد؟

امید به اعجاز انسان

پیران پیش از ما نصحیت وار گفتند:
- «... دیرست ... دیرست ...
تاریکی روح زمین را
نیروی صد چون ما، ندائی در کویرست!
«نوحی دیگر می باید و توفان دیگر»
«دنیای دیگر ساخت باید
وز نو در آن انسان دیگر»!


                                         اما هنوز این مرد تنهای شکیبا
                                         با کوله بار شوق خود ره می سپارد
                                         تا از دل این تیرگی نوری برآرد،
                                         در هر کناری شمع شعری می گذارد.
                                         اعجاز انسان را هنوز امید دارد!
                                                                                                 زنده‌یاد فریدون مشیری

پس از 24 سال


اگر سالهاي 57 تا 60 را سالهاي تثبيت انقلاب اسلامي در نظر بگيريم. سال 60 تا 68 اولين هشت سال ثبات سياسي در ايران است که ميرحسين موسوي رييس دولت و قوه مجريه بود. 68 تا 76 دومين هشت سال با رياست و مديريت هاشمي رفسنجاني است و سومين هشت سال که از سال 76 تا 84 را شامل مي شود دوره مديريت اصلاحات با رياست محمد خاتمي مي باشد.
در شرايط حاضر و در چهارمين هشت سال به نظر مي رسد براي اولين بار يکي ديگر از نقاط اکستريم (حد بالايي یا پاييني) انديشه سياسي جمهوري اسلامي در لايه هاي فکري و عملگرايانه منتج از ظرفیت های تئوريک سياسي و حکومتي نظام جمهوري اسلامي به قدرت رسيده است. اگر آنچه را که در جمهوري اسلامي در اين سي سال و در عرصه قدرت سياسي به ظهور پيوسته در دو حد بالايي و پاييني دسته بندي کنيم بدين معنا که بنا بر فرض يک طرف طيف حاکم در نظام جمهوري اسلامي در مقطعي مي توانست نگرشهاي متعلق به مهدي بازرگان و نهضت آزادي باشد (يا با کمي اغماض دولت اصلاحات) يک طرف ديگر آنهم مي تواند نگرشهايي از اين دست که امروز حاکم هست و جريان قدرت را در دست دارند، باشد.
به اعتقاد بنده 8 سال فرصت، براي تبلور عملي انديشه هاي دست راستي پوپوليستي لازم است تا هم به خود ايشان و هم بر برخي از طرفداران آنها روشن کند که داشتن و اعمال چنين انديشه هايي در عرصه سياست چقدر برايشان هزينه دارد و آنها را و کشور را و حکومت را به کجا مي رساند و مي کشاند. به عبارت ديگر زماني را در اختيار آنها قرار مي دهد تا نتايج ذاتي و قهري اِعمال سياستهاي منبعث از انديشه هاي خود را در صحنه عملي اجتماع مشاهده کنند.
اين اولين هشت سالي است که آن يکي نقطه اکستريم منبعث از حکومت جمهوري اسلامي به قدرت رسيده است، فرزندانش را بازتوليد کرده است و کادرهاي لازم را در اختيار دارد و به اعمال رويه هاي مورد علاقه خويش مشغول است. پس از سه هشت سال (60-68) و (68-76) و (76-84) براي اولين بار پس از 24 سال سکوت (بخوانيد بي قدرتي)، اين جريان با دست باز و طيب خاطر به تست و گرفتن بازخورد از رويه هاي اِعمالي خود مشغول است. در هشت سال اول، دولت چپ اسلامي مير حسين موسوي مجالي براي جولان و اعمال نگرشهاي اين طيف باقي نمي گذاشت و حمايت امام از جرياني که مير حسين موسوي به آن متعلق بود بسياري از نظرات آلترناتيو ديگر را در محاق قرار مي داد.
در هشت سال دوم سايه بسيار سنگين و توانمند هاشمي رفسنجاني با قدرت و اقتدار لازم، انديشه هاي خود را مطرح و از آنها دفاع و به شدت آنها را در صحنه عمل پياده مي کرد.
در هشت سال سوم جريان دوم خرداد و خاتمي چالش اصلي سر راه پياده سازي تفکرات اين گروه و فکر و برنامه هايشان بود و اين چهارمين هشت سال اولين هشت سالي است که  مجالي براي ابراز اين انديشه ها فراهم کرده است.
بسیاری از طرفداران تئوریک جمهوری اسلامی از پتانسیل آن در تولید انواع گوناگون اندیشه ها و رویه های سیاسی در شگفتند و برخی نیز از ایجاد تناظر بین نتایج افکار و خود افکار غافلند و ناتوان. به وقوع پیوستن و به عرصه عمل درآمدن شیوه تفکر اینان فرصتی را برای ارزیابی هم به خود این افراد، هم به ناظران و هم به طرفداران آنها می دهد. فرصتی که بعید بود تا سالها به وجود آید. و چه خوب است که در شرایطی این حالت به وجود آمده است که قدرت به تمامی و در قویترین و شدیدترین آن در اختیار این تفکر قرار دارد. و هر گونه بهانه ای از ناتوانی در اعمال سیاستهای مورد خواستشان سلب شده است حتی افزایش قیمت نفت نیز از غیب به مددشان آمده است.

مرغ سحر

 

 مرغ سحر ناله سر کن

داغ مرا تازه تر کن

ز آه شرر بار، این قفس را

بر شکن و زیر زبر کن

                                    بلبل پر بسته ز کنج قفس درا

                                    نغمه آزادی نوع بشر سرا

                                   وز نفسی عرصه این خاک توده را

                                   پر شرر کن

                                                                      ظلم ظالم، جور صیّاد

                                                                      آشیانم، داده بر باد

                                                                      ای خدا، ای فلک، ای طبیعت

                                                                      شام تاریک ما را سحر کن !

نو بهار است، گل به بار است

ابر چشمم، ژاله بار است

این قفس، چون دلم، تنگ و تار است .

                                   شعله فکن در قفس ای آه آتشین

                                   دست طبیعت گل عمر مرا مچین!

                                   جانب عاشق نگه ای تازه گل، از این

                                   بیشتر کن! بیشتر کن ! بیشتر کن!

مرغ بیدل، شرح هجران،

مختصر، مختصر کن!

شعر از : ملک الشعراء بهار

دهه هشتاد دهه تصویب دروغ، دهه تبصره های مهم تر از اصل است

وبلاگ خانم توحیدلو را می خواندم و آخرین پستش را در مورد بی حوصلگی و روزهای ملس و بی حوصله داشتم فکر می کردم دلیل اصلی بی رمقی و بی حوصلگی خیلی از ماها چیست. به پیشینه افرادی مثل خانم توحیدلو فکر می کردم و خیلی های دیگر که خودم هم شاید جزو همین خیلی های دیگر باشم. نوعی افسردگی سیاسی و اجتماعی است یک جور ناامیدی، بی قدرتی، بی انگیزگی و بی ... (چند چیز دیگر) از روزگاری که امید داشتیم همه چیز خوب می شود و اگر و مگر و کاشکی و اما و آرزو داشتیم گذشتیم و با سر به دیوار خوردیم نه چون نسل اولیها دن کیشوت وار حرکت کردیم و نه چون نسل سومیها بی خیالانه حالشو بردیم. اگر بدانید که روز سه شنبه یعنی آخرین سه شنبه قبل از دوم خرداد که تیر خلاص به انتخابات خورده بود و قرار بود انتخاب اصلح انجام بشود روزمان به چه گذشت انگیزه مند ترین آدمهای دور برمان که خانم توحیدلو خوب می شناسد در خیابان با صدای بلند ترانه می خواندند و می گفتن خوش به حال دخترا و پسرای بالاشهر که دارن عشق و حالشونو می کنن و "بیم موج"ی ندارند.
اما چه زود انتخاب خاتمی سرابی شد که ناامیدی دویدن به سوی آب را از ما گرفت و دویدیم تا هر کداممان در ایستگاههای مختلف پیاده شدیم من در سال 80 و دیگران 84 و برخی 87 و ... برخی هم که  حتی اگر پیاده نشدند نوعی ملالت فکر و عمل و رخوت و سستی دارند.
آن روزها بود که دوستی در خوابگاه امیرآباد به من می گفت ابراهیم بی خیال درست نمی شه تو سعیت رو بکن اما هیچ اتفاقی نمی افته و دریغا که او دانشجوی خام و جوان در پر قو بزرگ شده نبود او به من می گفت که برو اما دل نبند اما فکر نکن آن چیز که تو می خواهی می شود و من باور نداشتم حرفهایش را. او جبهه دیده بود جانباز جنگ بود مجروح جزیره مجنون بود. گرین کارت انگلیس را وانهاده بود و در ایران مانده بود او پس از اتمام تحصیلش به روستای سیس دهگلان سنندج رفت تا یاور دردمندان آن دیار باشد (هر چند از طرح معاف بود، عاشقانه به آنجا رفت) او می دانست که راه بهبود اوضاع از سیاست و قبضه قدرت نمی گذرد و من نمی دانستم که فقط 22 سالم بود و زمانی لازم بود تا به آن درک و آن تجربه برسم. و وقتی رسیدم، از سیاست به اجتماع رسیدم و از اجتماع به روابط بین فردی، انتقامم را از همه و قبل از همه از خودم با نوشتن و چاپ مقاله دانشجو اخلاق و سیاست گرفتم و روابط سلطه را در همه جا از سیاست و اجتماع و هر جمع دو نفره دیگری باز گو کردم و گفتم که اخلاق پیشاماکیاولیستی کمتر از اخلاق پساماکیاولیستی نتیجه بخش است.

می دانید وقتی بیشتر ما به طور ضمنی فهمیده ایم که دستاویزی برای دستگیری نیست و حشیشی نیست که غریقمان به آن چنگ بزند، همه امان نگرانیم و بی حوصله. دیگر نه سالهای ۱۲۸۰ است که مشروطیت و عدلیه بدانیم که روبراهمان می کند نه سالهای دهه ۲۰ و ۳۰ که مارکسیم و سوسیالیسم امید آینده برخی هایمان باشد نه دهه ۴۰ که به دنبال ملی گرایی و ایران عهد باستان باشیم نه دهه ۵۰ که سخنرانیهای آتشین شریعتی و چپ گرایی مذهبی جهت بخش و انسجام بخش اندیشه هایمان باشد نه دهه شصت که به احکام اسلامی دلخوش باشیم و لشگر صاحب زمان را آماده نبردی بی امان و شهادتی برای رسیدن به دوست بخواهیم و نه دهه هفتاد که روشنفکری دینی امیدبخشمان باشد. دهه هشتاد دهه سراب آرزوهاست که اندیشه ای تولید نشده که رفتار ما را شکل بخشد دهه هشتاد دهه بی همه چیزی هرهری مسلکی دهه هر چه باداباد و دهه قدرت بدون دلیل و دهه ترجیحات بلا مرجح است. دهه من دلم می خواد است دهه من چون زور دارم کاری رو می کنم که می تونم و دهه تصویب دروغ و حاشیه های قوی تر از متن و دهه تبصره های مهم تر از اصل است. و این دهه دهها سال ادامه خواهد داشت.

 

ابوذر آذران:در این باره می نویسد ...

این نوشته خورشیدک را هم بخوانید

بر سر هیچ چیز توافقی نیست

حکایت:

پدر و پسر روستایی با خر خود می رفتند٬ پسر نشسته و پدر به دنبال خر روان،پسر را شماتت کردند که پدر پیر را چرا سوار نکردی؟ پدر سوار شد و پسر پیاده٬ دیگری آمد پدر را شماتت کنان گفت: پسر کوچک را دوانده و خود نشسته می رود هر دو سوار شدند شماتتی دیگر که چرا حیوان را آزار می دهید هر دو پیاده شدند آنها را دیوانه خواندند که چهارپا از برای چیست وقتی هر دو پیاده می روید روی پل رسیدند پسر و پدر دست چهارپا را گرفته آنرا به رودخانه پرتاب کردند و راه خود بگرفتند.

وضعیت بسیاری از مسایل جامعه ما نیز چنین شده است. هر کس که هر کاری می کند از جایی صدایی برمی خیزد و از نظرگاه مخالف بانگی بر می آید که چنین و چنان!

اين ماجرا را براي كسي تعريف نكني مبادا كه راه رسم جوانمردي ور بيفتد!

اين ديگر از آن مواردي است كه صداي آدم را بلند مي كند. ديروز يكي از دوستانم زنگ زد و گفت كه عروسي برادرزاده اش که قرار بوده نهم مرداد باشد به هم خورده است. علتش را جويا كه شدم گفت خريد عروسي انجام شده بود و تالار پذيرايي رزرو و كارتها پخش شده و مهمانان دعوت شده بودند. اما نكته اي را كه داماد به شوخي پنداشته بود رنگ جديت به خود گرفته و بساط همه چيز را به هم زده بود. عروس خانم از مدتها پيش نجواكنان مي گفته است كه تا مهريه را نگيرم خانه ات نمي آيم و داماد از همه چي بي خبر مي گفته كه باشه خونه كه آمدي ماهيانه سكه به سكه مي دهمت. مبلغ مهريه 300 عدد بوده است. اين عروس خانم و مادر مكرمه اشان كه از خدامهاي حرم حضرت معصومه هستند گفته اند كه نه بايد ابتدا تمام مهريه را بدهي و بعد عروس را به خانه ببري اين شوخي رنگ جديت گرفته و داماد در شوك به سر مي برد!
بشنويد كه اين آقا داماد يک كار ديگر هم كرده است خانه اي را كه در يزد داشته فروخته و در قم كه قرار بوده محل سكونت اين خانم مهندس شيمي و اين آقا مهندس بشود منزلي خريده به مبلغ حدود 50 ميليون تومان و آن را به نام اين خانم كرده است. حال داماد مي گويد خب اين خانه كه به نام شما هست از چه ملول هستي؟ جواب شنيده كه خانه از بهر هديه بوده است و نه مهريه. حساب مهريه جداست!
خانواده اين آقا پسر از يزد مي كوبند و براي صحبت به در خانه اين آقا و خانم كه هر دو از خدامان حرم مطهر حضرت معصومه هستند مي روند و مي شنوند كه اگر چك يا پول نقد آورده ايد بياييد بالا وگرنه ما را با شما كاري نيست و حرفي نداريم. شما آن ور جوي ما اين ور جوي!! و مهمان را راه نداده اند.
پسر در شوك حاصل از اين ماجرا و خانواده به دنبال راه حل. جالب اينجاست كه گويا اصلا هيچ مساله اي دعوايي برخوردي بحثي و گفت و گويي در ميان اين دو نبوده است. راستش را بخواهيد اصلا براي معرفي يك روانشناس به من زنگ زده بودند كه راهنماييشان كند كه با داماد چگونه برخورد كنند تا از شوك ماجرا بيرون بيايد.
دوستم مي گفت موقع خواستگاري خانواده دختر مي گفتند كه ما الگويمان حاج همت هست و اهل جمكران رفتن هستيم و خلاصه امام زمان و اين بحثها.
از ديروز كه اين ماجرا را به من گفته باور كنيد خواب به چشمانم نيامده است و فكرم دائم مشغول است. ناخودآگاه ياد دو قضيه افتادم يكي اينكه مردي در اصفهان هر روز از جلوي مغازه اي رد مي شده و به صاحب مغازه مي گفته اين هزارتومان ما رو بده صاحب مغازه هم به حساب مزاح و شوخي مي گفته الان نه فردا بيا و فردا دوباره موقع گذشتن مي گفت اين هزار تومان ما را بده و صاحب مغازه هم مي گفته برو فردا بيا تا اينكه بارها و بارها اين مساله در جلوي اين و آن تكرار مي شود تا روزي كه طرف با پاسبان مي آيد كه اين آقا هزار تومان مرا نمي دهد. اهل محل هم شهادت مي دهند كه صاحب مغازه هر روز اين آدم را سر مي گردانده و فردا فردا مي كرده است خلاصه صاحب مغازه مجبور مي شود هزار تومان آقا را بدهد!!
حكايت مهريه هم از اين دست شده است. هي گفتند مهريه رو كي داده كي گرفته حالا چه ده تا چه هزار تا. هي چشم و هم چشمي شد و قيمت رفت بالا. قيمتي كه هيچ وقت پرداخت نشد و اصلا قيمت، اين نبود! چون پرداخت نمي شد قيمت بالا مي رفت وگرنه در كجاي دنيا كسي با اين قيمت زن گرفته كه ايران دوميش باشه. به همين عراق و كويت و عربستان و افغانستان و پاكستان يا نه همين جنوب كشور خودمان نگاه كنيد كدام دختري را به بيش از دو سه ميليون داده اند. الان ديگه واقعا دخترها باورشان شده است كه صد ميليون يا دويست ميليون تومان مي ارزند.
اما از اينكه بگذريم حكايت ديگري به يادم آمد. مردي با اسب در بيابان مي رفت خسته اي را ديد درمانده. دلش به حال او سوخت خود پياده شد و او را سوار كرد. هنوز اندكي نرفته بودند كه سواره تاخت گرفت و دور شد مرد صاحب اسب گفت لختي بايست بعد اسب را بردار و برو. ايستاد. مرد صاحب اسب گفت: تنها خواهشي كه از تو دارم اين است كه اين ماجرا را براي كسي تعريف نكني مبادا كه راه رسم جوانمردي ور بيفتد!

احسان مستمر توقع ایجاد می کند!!

این صحبت بجای استاد عزیزمان دکتر قارونی (متخصص قلب و عروق و استاد بیمارستان امیراعلم) را که همیشه حرکات و سکنات و وجناتشان در برابر چشمانمان خواهد بود و تا همیشه سپاسگزار خوبیها و درس آموزیهایش خواهیم بود هرگز فراموش نخواهم کرد. همو بود که گفت احسان مستمر ایجاد توقع می کند و مثالی می زد می گفت اگر هر روز یکی در ابتدای ورود من به تالار تدریس به من شکلاتی پیشکش کند و چند روز به طور مستمر کار خود را ادامه دهد پس از چندی اگر روزی وارد شوم و او شکلاتی هدیه نکند حتی اگر شده با نگاهی از او طلبکارانه شکلات خودم! را جویا می شوم.

چه مثال قشنگ و زیبا و به شدت کاربردی. هر کس که شک دارد می تواند امتحان کند. بارها در زندگی روزمره به این مطلب برخورده ام و حتما برخورده اید و همیشه بی تامل استاد عزیزم را دعاگو بوده ام و فهمیده ام که اگر توقعی ایجاد کرده ام تقصیر خودم بوده است.

تجاوز مشروع و جامعه شناسی خانواده

حداقل در لايه هايي از ذهن و در لايه هايي از جامعه تعريف از خانواده دگرگون شده است اما هنوز به مرحله بيان اجتماعي نرسيده است

كدام آدم عاقلي روز اول به يكي مي گويد بيا با هم زندگي كنيم من هم مثلا صد ميليون تومان به تو بدهكارم اين هم سندش!

هر كس در هر بازي غير (برنده ـ برنده) وارد شود در هر صورت بازنده خواهد بود

همين قوانين هستند كه مهريه را براي زن لازم مي دانند و اصلا امكان ندارد كه زني را بدون مهريه به عقد قانوني مردي درآورند

خانم شیرین احمدنیا در یکی از مطالبی که ارسال کرده اند بحث تجاوز مشروع را مطرح کرده اند و ضمن نقل روایتی از اتفاقی که افتاده است و یکی از دانشجویانشان در کلاس آن را مطرح کرده اند به بررسی این مسئله پرداخته اند. بنده هم عجالتا مطلبی در مورد این بحث در آنجا ارایه کردم که بعد به نظرم رسید که باب این بحث را در این وبلاگ نیز باز کنم. از نظرات سایر دوستان در این مورد و بحثهای مربوط به جامعه شناسی و نقد روابط خانواده استقبال می کنم. در زیر نوشته خود را آورده ام:

نگاه غيرسيستماتيك و غير همه جانبه هر جا كه باشد نه تنها مسئله را به خوبي طرح نخواهد كرد كه اگر راه حلي هم بر فرض آن ارائه شود قادر به حل آن مسئله نخواهد بود. البته انتظار اين نيست كه اگر مسئله اي كوچك را بخواهيم طرح كنيم لازم شود كه تمام آسمانها و زمين و گردش ايام را در حساب آوريم اما بدانيم كه گاهي نيز نه تنها چاره اي نخواهد بود كه در غير اين صورت به دام يك سو نگري و كوچك نگري خواهيم افتاد.

مسئله اي كه خانم احمدنيا طرح كرده اند هر چند به قدر كافي يك مسئله است و چاره جويي نيز مطمئنا نياز خواهد داشت اما اگر جدا از بستر همگي قوانين شرعي و عرفي و روابط اجتماعي دو نفره طرح و برايش چاره جويي شود گرهي را باز نخواهد گشود كه گرهي ديگر در كار خواهد انداخت. اين درست است كه تجاوز مشروع خود از ديدگاه انساني نا(مشروع) و غيرانساني است، اما در شرايطي كه قوانين حقوقي لازم الاجراي موجود اجازه روابط جنسي خارج از خانواده را نمي دهد و ازدواج مجدد دائم يا منقطع را منوط به اجازه همسر اول مي نمايد تكليف مردي كه مي خواهد انساني باشد (كه بايد باشد) و قانوني زندگي كند (كه نمي تواند نكند) و اخلاقي باشد (كه دوست دارد باشد) چيست. خانمي كه به هر دليل همسرش را از معمولي ترين نياز محروم مي كند و او را در تنگنا قرار مي دهد حكمش چيست. براي چنين مردي چه راه حلي داريد؟

آيا هميشه از ديدگاه ادبيات زنانه آدم بدها مرد هستند. گاهي عوض كردن يك سناريو با سناريوي ديگر ديد را عوض مي كند و نگرش را توسعه مي دهد. بسياري از ما ناخودآگاه همه مسايل جنبي در رابطه دو طرفه خانوادگي بين مرد و زن را معلق مي كنيم يا حتي در بسياري از مواقع كه ديده ام عرفهاي نادرست غلط اما معمول را پيش فرض نگه مي داريم و آنگاه به مسند قضاوت مي نشينيم. مثلا در برخي موارد حق ايجاد رابطه جنسي خياباني را ناخودآگاه در شمار مي آورند و وقتي اعتراض مي شود انجام شدن آن از سوي بعضي مردان را دليل مي آورند. (يعني آن را لحاظ مي كنند)

چرا چنين است كه از قبل فرض مي شود كه همه چيز به جا و مناسب و معمول در حال انجام است و تنها واقعه قابل بررسي اين است كه تجاوزي مشروع صورت گرفته است كه عقد و ازدواج در قوانين حقوقي موجود آن را مثلا ذاتي عقد مي دانند يا از انجام آن به صورت ضمني حمايت مي نمايند. اما نمي نگريم كه همين قوانين هستند كه مهريه را براي زن لازم مي دانند و اصلا امكان ندارد كه زني را بدون مهريه به عقد قانوني مردي درآورند هر چند يك شاخه نبات باشد (منظورم مقدار آن نيست) و همين قوانين هستند كه فراهم كردن مسكن و لباس و اثاث و بهداشت و درمان را براي زن لازم مي شمرند و همين قوانين هستند كه مي گويند زن اصلا لازم نيست در خانه هيچ كاري بكند و تامين هزينه انجام اين كارها به تمامي (صد در صد) بر عهده مرد است حتي اگر مرد فقط پنجاه در صد در يك خانواده وجود! داشته باشد. و همين قوانين هستند كه مي گويند زن براي شير دادن به فرزندش از شوهر مي تواند مطالبه پول بنمايد. و همين قوانين هستند كه مي گويند اگر مرد بخواهد نياز جنسي اي (را كه در فرض موجود از طرف زن محروم شده است) برطرف كند بايد از همان زن! اجازه بگيرد.

يكي از دوستانم كه اتفاقا خانم وكيلي هستند مي گفت من نمي فهمم شما مردها را چه مي شود كدام آدم عاقلي روز اول به يكي مي گويد بيا با هم زندگي كنيم من هم مثلا صد ميليون تومان به تو بدهكارم اين هم سندش!
به موجب همين قوانين اگر زني از انجام رابطه سرباز بزند ناشزه محسوب مي شود و نفقه دريافت نخواهد كرد. مي بينيد چه عقوبت وحشتناكي است! براي زني كه شاغل است و خود در ماه حقوق دريافت مي كند و اصلا لزومي نمي بيند كه براي رفت و آمدهاي كاري و غير كاري خود هيچ گونه هماهنگي را با مرد به عمل بياورد. در همين قوانين آمده است كه در صورت عدم تمكين و ناشزه شدن زن، دادگاه حكم به ازدواج ديگر مي دهد و جالب است كه در ادامه هم آمده است كه البته زن مي تواند با توجه به اجازه دادگاه به ازدواج مجدد مرد، از دادگاه طلب گواهي عدم سازش كند كه به موجب اين گواهي دادگاه مي تواند حكم به طلاق و جدايي بدهد حتي بدون موافقت مرد. تازه مرد محكوم به پرداخت مهريه بعضا چند صد ميليوني مي شود و اگر ندارد كه ندارد بايد زندان هم برود.

همه چيز كمي پيچيده شده است نه! اگر مي گوييد كه خب خود مردان هستند كه تن به اين مهريه هاي سنگين مي دهند و دختران نيز كه بدشان نمي آيد ناگزيرم به دو مطلب اشاره كنم يكي كلي بودن بحث و نقد اجتماعي آن است و مطلب ديگر اينكه بدانيم هر كس در هر بازي غير (برنده ـ برنده) وارد شود در هر صورت بازنده خواهد بود. مسئله بالا بودن مهريه و عدم توانايي پرداخت آن خود بحث ديگري مي طلبد اما اجمالا چند سوال را مي توان مطرح كر:

اول آنكه كدام يك از خوانندگان خانم اين مطلب خودشان را لایق دريافت مهريه صد تا چند صد ميليون توماني نمي دانند؟ دوم اينكه آيا مهريه در ساير كشورهاي همجوار يا هم فرهنگ (يا بالنسبه نزديك) هم همين قدر است و اصولا چه مسئله اي باعث تورم سرسام آور آن شده است. آيا فقط چشم و هم چشمي اين مساله را ايجاد كرده است يا عدم پرداخت نقدي آن يعني همان جمله جالب كي داده كي گرفته وقتي قرار است چيزي را ندهي يا فكر مي كني قرار است ندهي یا قرار است نگیری هر چه بيشتر بهتر (خرج كه از كيسه مهمان بود ... حاتم طايي شدن آسان بود)

شايد بهتر باشد كه سوال را از اين جا مطرح كنيم كه تعريف خانواده چيست. كاركردهاي آن چيست. نتايج آن چيست مقدمات آن كدامست. و اگر نياز به بازتعريف داشته باشد آن را دوباره تعريف كنيم. شايد اتفاقي كه افتاده اما كمتر بيان مي شود همين مسئله تعريف خانواده و كاركردهاي آن است كه يا لحاظ نمي شود يا روشن نيست به نظرم حداقل در لايه هايي از ذهن و در لايه هايي از جامعه تعريف از خانواده دگرگون شده است اما هنوز به مرحله بيان اجتماعي نرسيده است یا هنوز کسی جرئت بیان آن را به صدای بلند و برای همگان ندارد و تشتت و تعارض هايي هم كه ديده مي شود و برخي نابساماني ها ناشي از اين است كه افراد با خودشان و ديگران در تعريف خانواده و كاركردهايش دچار آشفتگي هستند.

جابجایی و قطعی اینترنت و از این جور چیزها

ما هم اثاث کشی داشتیم. یعنی جابجا شدیم (محل کار). و همین سبب شد که اینترنتمان قطع شود. پنجشنبه و جمعه هفته قبل هم که کشیک داشتم و قبل از آن هم که مطلبی برای ارسال نداشتم راستشو بخواهید یه چیزایی فکرمو مشغول کرده که دارم جمع و جورشون می کنم و می نویسمشون. آروم آروم دارن یه جزوه ای می شن یه جور مانیفست فردی و اجتماعی برای من هستند یعنی یه جورایی بیانیه ای برای تعامل با اجتماع شناخت اون و درگیر اون بودن. نه فکر کنید که خودم صددرصد می خوام و می تونم اجراشون کنم اما خب هی باید از آب دربیاد و ببینید و ببینیم...

بیش از این اوقات گرانبهایتان را نمی گیرم

همین جوری

 

از طراحی کارت ویزیت تا انجام تحقیق یا از نوشتن پایان نامه تا طراحی کارت ویزیت!

همایش علمی پیامبر اسلام عرفان و معنویت نو

از خیر مطالب گذشتم چند تا عکس گذاشتم

به کجا چنین شتابان؟

توصیه های فرهنگی به اهل فرهنگ!

فیصله بخشی دعوای علم و دین. حالا هر چی فلاسفه و متکلمین و فقیهان و عالمان علوم اجتماعی می خواهند بگویند، بگویند

خیلی بد شد که علیرضا محجوب رای آورد

خیلی بد شد که علیرضا محجوب رای آورد. نه اینکه من پدرکشتگی با این بنده خدا داشته باشم و نه از این جهت که ایشان را خیلی اصلاح طلب نمی دانم! از این لحاظ که آخه رای آوردن ایشان چه فايده اي داره. دست تنها كه كاري نمي تونه بكنه بخصوص برای اصلاحات که دیگر تاریخش گذشته است. اما برای جریان راست اصولگرا حتما مفید است. چون وقتی قدرت را در حالتی بدست داری که می توانی شعار انتخابات آزاد سر بدهی و مخالفینت نیز در مجلس حضور دارند خیلی به دل آدم می چسبد. یک نکته پزشکی بگم همه می دونید که طرز تهیه واکسن چیه برای اینکه بدن قوی بشه و در مقابل مخالفان و معارضان که همان ویروس ها و باکتریها باشند بتونه مقاومت کنه و بر ضد اونها پادتن بسازه یه نمونه ضعیف شده از همون ویروس یا باکتری رو به داخل بدن تزریق می کنن و اینطوری بدن بدون اینکه آسیب ببینه به تولید پادتن می پردازه. حکایت رفتن اصلاح طلبان عزیز هم به مجلس و رقابتشان در این انتخابات از همین جنس است. اما از این نکته که بگذریم یه قاعده جالب در رفتار سیاسی افراد فعال در جامعه ما هست از این نوع که تا خودمون تجربه نکنیم باورمون نمی شه. بر خلاف آدمهای موفق که می گن از تجربه دیگران عبرت می گیرند ما ها چون هممون باهوشیم تا خودمون تجربه نکنیم تو کت مون نمی ره قیمت و بهای پرداختیشم اصلا مهم نیست! حالا چی شده که دارم آسمون ریسمون می کنم. می خوام بگم - اصلا یه سوال - از دو ماه پیش که مثلا اقای اعلمی عزیز نماینده شجاع ملت تبریز در مجلس رد صلاحیت شده چه اتفاق دیگری تو این جامعه افتاده است که ایشان دادشان درآمده است.(لطفا فکر نکنید بنده مخالف نظرات گرانقدر ایشان در باب موضوعات مختلف و ایضا فریادهای دادخواهی و دادستانی ایشان در ایام مختلف گذشته هستم که ممنون هم از ایشان هستم) یا این روزها صدای نماینده دیگر از قضا آذری زبان منتها از خطه زیبای اردبیل (که بنده عاشق اونجا هستم) از اطراف و اکناف عالم و از کرانه های رسانه ای محتملا وابسته به گوش می رسد. آخه یکی نیست بگه چه اتفاق افتاده غیر از اینکه گوجه فرنگی گرون شده! می خواستم این رو عرض کنم که آره یعنی بعلــــــــــــه یه اتفاقی افتاده حدس نمی زنید؟ خودم می گم آره این دو بزرگوار رد صلاحیت شدن. عجب کشف بزرگی کردم ها! این به این معنی است که قبلا در این مملکت هیچکی رد صلاحیت نمی شده و اد اومدن و این دو عزیز رو رد صلاحیت کردن. اصلا در دوره های قبل که کسی رد صلاحیت نشده بود. نه استصوابی نه استطلاعی و نه آبدوغ خیاری. همین دفعه اول بوده یا اگه کسی هم رد صلاحیت شده خب حتما حقش بوده حتما یه ریگی به کفشش بوده و گرنه این فریاد کنندگان با صدای بلند به بلندی صدای همینک اشان حق آنها را نیز استیفا می کرده اند حتما کرده اند و ما بيخبر مانده ایم!

نتیجه گیری اخلاقی: اگر محجوب رد صلاحیت می شد کاروانی از مدافعانش و ملحقانش می فهمیدند که با همه بعله با ما هم بعله!!

بعد از اون قضیه توقیف شدن خبرگزاری محترم کار همون ایلنا یه تلنگری به بعضی از دوستان که مدتهای زیادی تقریبا از اوایل انقلاب در مصادر محترم امور بوده اند و از آنجا به امور مختلف ایضا نظارتی و عمارتی و تجارتی و تولیدی می پرداخته اند وارد آمد کاش با این انتخابات هم تکمیل می شد آخه می دونید بیشتر ما تا در داخل قضیه هستیم و احساس آرامش می کنیم همه چی رو گل و بلبل می بینیم و می گوییم که نباید به خاطر یک دستمال قیصریه را به آتش بکشید و همه را به آرامش و گفت و گو و مسالمت جویی و انتقاد مشفقانه فرا می خوانیم اما امان از روزی که خاری در پای خودمان بخلد آنوقت است که من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک..... چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد. و کافه رو به هم می ریزیم.

اما متاسفانه این طوری نشد حیف! ديشب به ابوذر آذران مي گفتم يه صابوني هست كه اگه به پشت خيلي از مردان سياست بخوره خيلي از مسايل براشون حل مي شه انگار كه به يكباره چشم برزخي پيدا مي كنند و همه چي رو شفافتر مي بينن. كاش اين صابون به تن محجوب هم مي خورد. 

خنک آن قمار بازی که بباخت هر چه بودش

هفته گذشته یا به عبارت درست تر ۹ روز پیش یعنی پنجشنبه ۲۲ فروردین ماه در سفری یک روز و نصفی عازم عسلویه شدیم. آقای رضا حجتی هم با ما بود. از اعضای حزب اعتماد ملی. انصافا خوش گذشت مدتهای زیادی بود در کنار دوستان بودن را تجربه نکرده بودم. حسابی به به گفتیم و چه چه کردیم و خندیدیم به عناوین مختلف. همان اوایل عزیمت بود که صحبت از جناب کروبی به میان آمد و حزب و انتخابات چرا که بیشتر افراد حاضر از فعالان فرهنگی و سیاسی بودند و لاجرم سکوت را برنمی تافتند بخصوص این روزها. هر چند که از نظر بسیاری تکلیف روشن است. شب قبلش گویا مصاحبه ای از کروبی دیده بودم که گفته بود در انتخابات دور دوم فعالانه شرکت می کنند. و در آن جمع گفتم که ناخودآگاه این شعر بر زبانم جاری شده بود: خنک آن قمار بازی که بباخت هر چه بودش ==== بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر.

از قديم گفته اند سزاي گرانفروش نخريدن است

چند روز مانده به عيد اي ميلي دريافت كردم از دوست خوبم آقاي صالح دمشقي،‌ در آن خواسته بود تبريكات امسال نوروزي را از طريق پيامك ارسال نكنيم چرا كه مخابرات هزينه پيامك را از ۱۴تومان به ۲۳تومان افزايش داده است. و طبق برآوردها نزديك به ۱۸۰ ميليون پيامك در شب عيد ارسال مي شود كه
استفاده مناسب از شبكه روابط اجتماعي منجر به تقويت بدنه جامعه در برابر صاحبان قدرت مي شود.
درآمدي حدود دو و نيم ميليارد تومان را ظرف چند ساعت نصيب مخابرات مي كند تازه از قرار پيامكي ۱۴تومان حالا اگر به ازاي هر پيامك ۲۳ تومان دريافت كند خيلي هم بيشتر از اين مي شود. در پايان اي ميل خواسته بودند كه آنرا حداقل براي 5 نفر ديگر ارسال كنم. من هم نامردي نكردم و براي ۲۵۰نفر ارسال كردم. خود را نيز مجاب كردم كه عيد امسال پيامك تبريك ارسال نكنم و نكردم (جز معدودي حدود۷-۸ تا) در صورتي كه سالهاي قبل حداقل ۴۰۰ - ۵۰۰ تا ارسال مي كردم. نكته اي كه مي خواهم مطرح كنم اين است كه استفاده مناسب از شبكه روابط اجتماعي منجر به تقويت بدنه جامعه در برابر صاحبان قدرت مي شود. با توجه به اين كه هر كس در شعاع روابط دوستي نزديك خود حداقل رو ۵ نفر نفود دارد مي توان به بزرگي مجموعه اي از افرادي كه در اين كنش اجتماعي به هم مي پيوندند انديشيد و بدين گونه مي توان در يك جريان اقتصادي اجتماعي وارد شد و مؤثر بود مخصوصا در شرايطي كه يك طرف ماجرا دولت قرار دارد. دولتي كه گرانفروشي مي كند و از قديم گفته اند سزاي گرانفروش نخريدن است.

قرار بود بدنه جامعه مدني را تقويت كنيم

چند روز پيش فيلم سنتوري را ديدم. فيلمي كه به هر دليل اجازه پخش عمومي نيافت و نتوانستيم با خريد بليط و ايستادن در صف انتظار سينما آنرا ببينيم! نكته‌اي با اين اتفاق دوباره در ذهنم زنده شد. خيلي پيش مي آمد كه دوست داشتم فيلمي را ببينم اما نه در سينما كه درخانه، سي دي آنهم در كنار خيابان به ثمن بخش و حتي ارزانتر از قيمت بليط عرضه مي شد، اما دلم راضي نمي شد هميشه پيش خودم مي گفتم

مشكل اينجاست كه از كجا همه مطمئن شوند اين شماره حساب جعلي نيست و واقعا متعلق به سازندگان فيلم است؟
سرمايه گذارانش چشم اميد به همين درآمد حاصل از فروش بليط بسته اند دلم مي خواست شماره حسابي ارايه مي شد و من مي توانستم ضمن اينكه سي دي را در خانه تماشا مي كنم وجه آن را معادل پول بليط به حساب سرمايه گذاران واريز كنم تا هم عذاب وجدان نداشته باشم و هم آنها به درآمد خود برسند تازه اگر مي شد از طريق اينترنت به حساب بانكي سرمايه گذارانش پول واريز كرد، خيلي هم بهتر بود. با اين كار شايد كساني كه از آن فيلم يا هر محصول فرهنگي ديگر خوششان مي آمد و جوزده مي شدند مثل خودم كه گاهي اوقات اينچنين مي شدم مي توانستند ميلغ بيشتري هم به سازندگان اهدا كنند تا آنها هم براي ساختن محصولات ديگري در همان راستا تشويق بشوند. در همين اثنا بود كه شنيدم شماره حسابي براي فيلم سنتوري اعلام شده است. اگر اين طور است و كسي آن را مي داند به من هم اعلام كند؛ اما مشكل اينجاست كه از كجا همه مطمئن شوند اين شماره حساب جعلي نيست و واقعا متعلق به سازندگان فيلم است؟ كار ديگري هم مي توان كرد يك مجموعه اي متولي بشود، مجموعه اي آبرودار و داراي اعتبار، و بيايد ليست اين جور محصولات را روي سايت خود بگذارد و براي هر كدام پرداخت اينترنتي تدارك ببيند و افراد بتوانند از طريق آن سايت پول محصول يا هديه خود را پرداخت كنند آن مجموعه هم درصد خود را بردارد و بقيه را به سرمايه گذاران محصول پرداخت كند. در واقع با انجام اين كار بسياري از سانسورها بلااثر مي شود و سازندگان و مشتريان، خود ، شبكه اي مرتبط و مؤثر تشكيل مي دهند. مگر بعد از دوم خرداد ۷۶ نمي خواستيم بدنه جامعه مدني را تقويت كنيم، مگر بدنه جامعه مدني بجز همين سازندگان كالاهاي فرهنگی و مشتريان مرتبط با آنها هستند به نظر من اينها كم خرجترين و مؤثرترين راهكارهاي اعتراضات مدني هستند
حتي اگر راهكارهاي اعتراضي هم نباشند دور زدن جرياني هستند كه با تحميل نوع نگاه خود مي خواهند ذائقه فرهنگي مردم را با دسترسي محدود آنها به كالاهاي مشخص تغيير دهند.
حتي اگر راهكارهاي اعتراضي هم نباشند دور زدن جرياني هستند كه با تحميل نوع نگاه خود مي خواهند ذائقه فرهنگي مردم را با دسترسي محدود آنها به كالاهاي مشخص تغيير دهند.
و به همين شيوه مي توان بازارهاي متفاوتي از تبادل كالاهاي فرهنگي ايجاد كرد كه دولت نتواند كنترل و اعمال رويه هايي خلاف خواست عمومي افراد طبقه متوسط فرهنگي بر روي آنها داشته باشد، طبقه متوسطي كه تضعيفش آمال و آرزوي دولتي است كه از آن برنخاسته است و منافعش با منافع او در تضاد قرار مي گيرد و هر اندازه اين طبقه قدرت پيدا كند و منسجم و منشا اثر شود دولت برنخاسته از آن را نگرانتر مي سازد.

راز پيشرفت ديگران و عقب ماندگي ما در چيست؟

راز پيشرفت ديگران و عقب ماندگي ما در چيست؟ (كليك كنيد)

نظرهاي شما در مورد اين مطلب مي‌تواند بحثي دو يا چند طرفه را بگشايد. پاسخ بسياري از متفكران به اين سوال نقطه شروع مباحث بسيار غني ايشان در باب اجتماع و فرهنگ و سياست و تاريخ ايران زمين بوده است.

تاريخ اصلاح‌طلبان براي بار دوم است كه تكرار مي‌شود

تاريخ اصلاح‌طلبان براي بار دوم است كه تكرار مي‌شود

بگذاريد نقطه آغاز اصلاح‌طلبان نقطه به ثمر نشستن فعاليتهاي اصول‌گرايان باشد

اصلاحات هم مثل انقلاب جنين نارسي بود كه براي به دنيا آمدن عجله داشت

 اصلاح‌طلبان كه شعارشان آزادي و راهبردشان جامعه مدني بود بنگرند كه شعارشان را چند بار و در پاي چند چيز قرباني كردند

از قول ماركس مي‌گويند: "تاريخ دوبار تكرار مي‌شود بار اول به صورت تراژدي و بار دوم به صورت كمدي". تاريخ اصلاح‌طلبان براي بار دوم است كه تكرار مي‌شود. شعارشان در اين انتخابات "همراه شو عزيز كاين درد مشترك هرگز جداجدا درمان نمي‌شود" است. سوال من اين است كه آيا دفعه قبل كه همه همراه و هم‌گام شدند، همه يكنفس و يكصدا براي اصلاحات فرياد زدند، دردي درمان شد؟ آري خيلي بهتر از الآن بود ، من هم قبول دارم. بسياري از مديريتها علمي بود، نگاه به بسياري اقشار و اصناف و مسايل، علمي و رو به پيشرفت بود. اما آن پروژه شكست خورد و چرا نخورَد؟ شكست در ذات آن بود. و اگر نمي‌خورد، جاي تعچب داشت.

آري براي عمل و كنش سياسي و براي سياست‌ورزي سياستگران راهي جز فعاليت و اعلام موضع نيست حتي اگر صورت اين كنش سياسي، سكوت باشد. سكوت، نيز خود كنشي سياسي است. پس سياست‌گران چاره‌اي جز اتخاذ موضع و عمل سياسي ندارند، حال اين موضع هر چه مي‌خواهد باشد. خرده‌گيري من از اين جنس نيست حرفم اين است كه چرا مردم، چرا اقشار، چرا عامه و چرا ديگران بايد به حرف اصلاح‌طلبان گوش كنند و به اصطلاح زير عَلَم آنها سينه بزنند. فرضا كه دوباره ايشان، همه قوا مثل قوه مقننه و مجريه و حتي اصلا تصادفا قوه قضائيه و مجمع تشخيص مصلحت نظام را هم در اختيار گرفتند يا در آنها به اكثريت رسيدند خب كه چه بشود؟ چه كار مي‌خواهند بكنند، حرفي از اين برنامه‌ها نمي‌شنوم. و تازه چه ضمانت اجرايي دارد حرفهايشان!

اصلا حرف مرا به اين معني تعبير نكنيد كه اصول‌گرايان بايد به قدرت برسند و بر سر قدرت بمانند و برنامه‌اشان خوب است و از اين حرفها ... اصلا و ابدا.

اما اين كارهايي كه مثلا اصلاح‌طلبان مي‌خواهند بكنند يا مي‌توانند بكنند، با كلي تنش كمتر و با حساسيت كمتر، ‌از فردي نظير قاليباف هم برمي‌آيد شايد تازه توان اجرايي‌اش در بسيج نيروهاي هم‌فكرش بيشتر از اصلاح‌طلبان باشد كه مطمئناً كمتر نيست!

بگذاريد سياست از جاي ديگري شروع بشود بگذاريد نقطه آغاز اصلاح‌طلبان نقطه به ثمر نشستن فعاليتهاي اصول‌گرايان باشد. ما مترو مي‌خواهيم، زيرساختهاي ارتباطي، ‌اقتصادي و فني لازم داريم چه كسي اينها را بهتر ايجاد مي‌كند آيا اصلاح‌طلبان؟ (مردم ما هنوز ديكتاتور و اقتدارگراي اين قرن كشور رضا خان را از ياد نبرده‌اند كه در ايجاد همه اينها پيشگام ديگران پس از خود بوده است).گمان نمي‌كنم شرايط به گونه‌اي باشد كه اصلاح‌طلبان بتوانند در اين مسايل گامي به پيش بردارند و روي اين قبيل چيزها متمركز شوند.

اصلاً مي‌دانيد، اگر قرار است كسي زندان برود چرا همه طرفداران فعال يك فكر نروند؟ اگر همه صداقت دارند (بر منكرش لعنت!!) اگر حاضرند به خاطر انديشه‌هاي اصلاحي‌اشان هزينه بدهند چرا فقط چندين نفر هزينه بدهند كه شماره‌اشان در شمار است؟ خوب بگذاريد جرياني همه زمام امور را در دست بگيرد كه حق همه را يكجا كف دستشان بگذارد و حساب همه را يكجا و يكدفعه تسويه كند. خدايي حيف نبود X در زندان باشد و Y از مزاياي نمايندگي مجلس استفاده كند. (هر چند واقعا داشتند در جهت اصلاحات زحمت مي‌كشيدند. از قديم گفته‌اند جان دادن از ما طرح اقتصادي از شما!!؟)

اين‌ها همه از مظاهر نابرابري است و نابرابري در انديشه اصلاحي جاي كمي دارد مگر نه؟

كمي رك تر بگويم. من نماينده نسلي هستم كه در خرداد ۷۶ نردبان شد و اينك حرفها دارد. جريان راست صداقتم را باور داشت و توانم را. جريان چپ حتي زبان نقاد دلسوزم را نيز تحمل نكرد! و لاجرم در حوزه‌هاي بي رنگ از رنگ سياست و كم خطر براي راست كار كردم. نشريه درآوردم مطلب نوشتم برنامه راديويي ساختم مشاوره تلويزيوني دادم اما چون اميدي به ارتقا‌ء در آن سازمانهاي عريض و طويل نداشتم كه نمي‌خواستم داشته باشم از همه اينها دست شستم و به كار اقتصادي آزاد رو آوردم كه چون خانه معاش از پاي بست ويران است مباد كه خواجه در بند نقش ايوان باشد.

باري ۱۰ سال هزينه كردم ۵ سالش سكوت بود و شما مي‌دانيد كه سكوت چقدر سخت است، ۵ سال به قول دكتر شريعتي پشت پاچال بازار. روزي كه ديگر سردبير سياسي ايسنا نبودم براي كاري به نماينده اصلاح‌طلب مجلس زنگ زدم پاسخ نداد بار دوم و بار سوم و ... نااميد شدم و او همويي بود كه براي نطق پيش از دستورش با من مشورت مي‌كرد و نظر مي‌خواست و هر تصحيحي كه مي‌گفتم اعمال مي‌كرد بله او ديگر پاسخ نداد......... و همان سال ۸۰ بود و خاتمي دوباره مي‌خواست رئيس جمهور شود و شد. و آبان همان سال بود كه استعفاي خودم را از ايسنا نوشتم چرا كه به نظرم ديگر فايده نداشتم ديگر براي اصلاحات نمي‌شد كاري كرد اصلاحات مرده بود. ايسنا نيز كه فرزند ازدواج تفكري اصولي با انديشه اصلاحي بود سنتز يك تز و آنتي تز بود، خوش درخشيد ولي دولت مستعجل بود. امروزِ ايسنا برايم مثل روز روشن بود آن روز كه بسياري هورا مي‌كشيدند و به خود و ديگران تبريك مي‌گفتند.

از طرف ديگر اصلاح‌طلبان نيز ظرفيت حمل انديشه‌هاي اصلاحي را نداشتند. شانه‌هايشان براي باري كه روي دوششان بود ساخته نشده بود. اصلاحات هم مثل انقلاب جنين نارسي بود كه براي به دنيا آمدن عجله داشت، هنوز تنقيح نشده بود هنوز ابعاد و آثار و نتايجش در ذهن حاملانش مگر گروه اندكي از آنان ننشسته بود. اما مسافررسان خوبي بود كه مسافراني را به مقصد برساند و رساند.

به نظر بنده انديشه‌اي كه حامل پيام و شعاري است بايد كه آنرا در پاي هيچ چيز ديگري قرباني نكند و پاشنه آشيل اصلاحات در همين نهفته بود. كسي نمي‌تواند پيام‌آور صلح باشد و صلح را در پاي امنيت قرباني كند حتي اگر امنيت خوب و ستودني باشد در اين صورت در پيام خود صادق نبوده است و پيام‌آور پيام ديگران شده است كساني كه به پرچمداري پيام خود مستحق تر و لايق ترند. و اگر قرار است پيام ديگران را بگوييم بگذار تا خودشان بگويند كه بهتر شعارشان را خواهند سرود.

اصلاح‌طلبان كه شعارشان آزادي و راهبردشان جامعه مدني بود بنگرند كه شعارشان را چند بار و در پاي چند چيز قرباني كردند و اينك عدم اقبال عمومي را در حالتي كه حتي مردم از رفتار سياسي و عمل اقتصادي اصول‌گرايان نيز منزجر شده‌اند به تحليل بنشينند.

سخنرانيهاي دكتر علي شريعتي

23 saal fadakari dar rah e mazhab
Ali tanha nist.wma
Ari inchenin bood eybaradar
Eghbaal mosleh e gharne jadid
Hejrat va tamadon.wma
Hossein mirase adam.wma
Islam shenasi 22.wma
Mazhab alaihe mazhab
Mi'ad ba Ibrahim.wma
Piroozi pas az shekast
Roshanfekr va mas'ooliat dar jame'e
Tarikh va arzesh e ae an dar eslam
Wareth e Adam.wma

ادامه نوشته

سخنرانيهاي دكتر الهي قمشه‌اي

همايش علمي بررسي مسايل اجتماعي جوانان

دكتر سيد ضياء هاشمي استاديار دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران در SMS ي خبر داده‌اند كه همايش علمي بررسي مسايل اجتماعي جوانان امروز يكشنبه 19 اسفند ماه 86 ساعت 9 تا 17 در دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران تالار شريعتي برگزار خواهد شد. در پايان اين پيامك آمده است: مقدم شما را گرامي مي‌داريم.

سخنراني سيد محمد خاتمي رئيس جمهور سابق

سخنراني خاتمي امروز در مسجد الجواد (ع) واقع در ميدان هفت تير برگزار مي‌شود.
به گزارش يك SMS دريافتي از حسام پرس (اسمي كه من روي پيامكهاي ايشان گذاشته‌ام) اين سخنراني امروز يكشنبه 19 اسفندماه 86 ساعت 16:30 برگزار خواهد شد.
گفته‌اند به ساير دوستان نيز خبر دهيد.

اصول مباحثه از نظر هابرماس

هابرماس ميان كنش ارتباطي و مباحثه تمايز قايل مي‌شود، در حاليكه كنش ارتباطي در زندگي روزمره پيش مي‌آيد، مباحثه صورتي از ارتباط است كه از زمينه‌هاي عمل جدا شده و ساختارش به ما اطمينان مي‌دهد كه، اعتبار ادعاها، توصيه‌ها و يا هشدارهاي تخطي‌ناپذير، همان موضوع اصلي بحث را تشكيل مي‌دهد:

  • بحث‌كنندگان – موضوع‌هاي بحث و نوشته‌ها –هيچ محدوديتي نبايد داشته باشند جز محك زدن اعتبار داعيه‌هاي مورد بحث،
  • هيچ نيرويي به جز قدرت استدلال بهتر نبايد بكار گرفته شود و
  • هيچ انگيزه‌اي مگر انگيزه جستجوي هم‌يارانه حقيقت نبايد در ميان باشد. (هابر ماس، 1975)

شرايط چهار گانه گفتگو از نظر هابرماس عبارتند از:

  1. بيانات گوينده قابل درك و فهم باشد.
  2. قضايايي كه گوينده مي‌گويد بايد حقيقت داشته باشد؛ يعني درستي و اعتبار گفتار وجود داشته باشد؛ يعني گوينده بايد دانش موثقي را درباره موضوع ارائه نمايد.
  3. صادق و رو راست بودن گوينده يعني قابل اعتماد بودن گوينده و تناسب داشتن بحث كنندگان با هم يعني اعتبار گوينده از نظر شخصيتي براي دوطرف بحث
  4. گويندگان همه آزادي كامل بيان داشته باشند. بتواند به راحتي هر نظري دارد ارائه دهد.

در اين صورت توافقي حاصل خواهد شد و همه به حقيقت توافقي خواهند رسيد و هابرماس معتقد است چون حقيقت چيزي است كه ما مي فهيم و اگر حقيقت ثابتي هم وجود داشته باشد، درك ما از آن نسبي است و با هر بحثي به مدار بالاتري ارتقا مي‌يابد و  اگر هر كدام از شرايط بالا وجود نداشته باشد به نتيجه آن مباحثه چندان نمي‌توان اميدوار بود و حقيقتي آشكار نمي شود.

منبع: رابطه

جامعه شناسي دروغ و جامعه شناسي حماقت

ملامت صداقت را به جان خريده ام
اين تكه از شعري است كه لينكش را در بالا مي بينيد. خيلي قشنگ است. مباحث علمي كمتر به جامعه شناسي دروغ پرداخته اند كاش فرصتي مي شد كه در اين مساله تحقيق كنيم و بينديشيم و بنويسيم. سالهاي سال است كه دو مطلب يكي جامعه شناسي دروغ و ديگري جامعه شناسي حماقت ذهنم مرا به خود مشغول كرده است.

مثل اينكه به زانتيا داشتن يا نداشتن نيست اين مكان اين جوري مي طلبه